Monday, 25 January 2010

هدايت درك تماشاگر... بخش 7: نتیجه گیری پژوهش، فهرست منابع، شرح کار عملی. ( پایان نامه ی کارشناسی ارشد علی فرهادپور )


بخش 7

نتيجه‌گيري پژوهش




فهرست منابع

.........................................................


نتیجه گیریِ پژوهشِ

هدايت درك مخاطب و ارتباط متقاعدكننده را مي‌توان شامل طرح هر پيامي دانست كه به قصد شكل دادن، تقويت يا تغيير پاسخ‌هاي شناختي، عاطفي و رفتاري ديگران طراحي شده باشد؛ به بيان ديگر شامل هرگونه ارتباطي است كه به منظور نفوذ و تأثيرگذاري بر ديگري تنظيم‌شده‌باشد. هدايت درك مخاطب و ارتباط متقاعدكننده دو مقولة به هم پيوسته‌اند كه از نظر مفهومي و كاربردي وقتي نام يكي از آن‌ها آورده مي‌شود، الزاماً ديگري نيز در آن مستتر است. هدايت درك مخاطب در جوامع بشري از طريق رسانه‌ها و روش‌هاي ارتباطيِ موجود در هر جامعه انجام مي‌شود مانند: سخنراني، اطلاع رساني ( خبررساني )، مراسم تاريخي و ديني، مسابقات، فعاليت‌هاي اجتماعي، هنرهاي تجسمي، تئاتر، سينما، برنامه‌هاي تلويزيوني، تبليغات، مشاوره، و ... .

پيزيستراتوس، ديكتاتور يوناني در قرن ششم پيش از ميلاد ازكساني بودكه به اهميت اين مقوله پي برده بود و با استفاده از تئاتر سعي داشت به بهانة برگزاري مراسم ديونيزياي شهر ايدة بنيادي خود ( وحدت سياسي يونانيان ) را به طور غيرمستقيم و نامحسوس به مردم القا كند.

در قرن بيستم، تلاش‌هاي حكومت‌كمونيستيِ اتّحاد جماهير شوروي براي هدايت درك مخاطبان و متقاعدكردن آن‌ها از اولين تلاش‌هايي بودكه در اين زمينه انجام شد و پس از آن، وزارت تبليغات آلمان نازي، مك كارتي و طالبان از روش‌هاي مختلفي براي هدايت درك مخاطبان و متقاعدكردن آن‌ها استفاده‌كرده‌اند.

فلاسفه و تئوريسين‌هاي مختلف براي دو مقولة مذكور اهميت زيادي قائل بوده‌اند و در طول زمان، مطالعات مربوط به اين مقوله‌ها تغييراتي را پشت سر گذاشته است. براي مثال، افلاطون، كساني را كه توانايي متقاعدكردن ديگران را دارند داراي شايسته‌گي لازم براي اين دانسته است كه گنج‌هاي ثروتمندان به آن‌ها تعلق‌گيرد. ولي ارسطو اولين‌كسي است‌كه براي اولين بار شرايط متقاعدكردن مخاطب و فرايند آن را مورد بررسي قرار داده و متقاعد شدن مخاطب را به سه عامل اصلي مرتبط مي‌داند: 1. اعتبار منبع پيام 2. پيش‌زمينة ذهني مخاطب 3. قدرت استدلال‌هاي پيام.

در قرون وسطي، متقاعدكردن مخاطب در راستاي تعليمات و تبليغات ديني اهميت يافت تا آن‌كه در قرن هجدهم جاناتان ادواردز فنون و فرايند شستشوي مغزي را به طور تصادفي كشف كرد. فنون و فرايند كشف شده توسط ادواردز چنين است: پس از القاي احساس شديدِ گناه به افراد، برانگيختن احساس تنش مفرط و در‌هم‌شكسته شدن شخصيت، افراد آمادۀ پذيرش افكار تازه مي‌شوند. اين همان فرايندي است كه با چند تفاوت، در يك اجراي تئاتري قابل مشاهده است. براي مثال در تراژدي اين شست و شوي‌مغزي به روشي ظريف تر و هنري تر انجام مي‌‌شود 1: ايجاد سمپاتي با پروتاگونيست و‌هامارتياي او‌ همراه با بر هم خوردن نظم آغازين و ادامه و حفظ آن تا پايان بي نظمي و قبل از نظم دوباره؛ 2: در هم شكسته شدن پروتاگونيست؛ 3: ايجاد نظم تازه در نمايش و انتقال غير مستقيم پيام نمايش به تماشاگر.

در قرن بيستم، آرتو و گروتوفسكي به طور پراكنده از لزوم كشف راه‌هايي براي تمركزِ توجه و هدايت درك تماشاگر سخن گفتنمد تا اين كه يوجنيو باربا در مدرسة بين‌المللي انسان‌شناسي تئاتر ( ISTA ) به اين نتيجه رسيد‌كه براي جلب و جهت‌دهي توجه تماشاگر لازم است‌كه اجرا پيش از هرچيز، موفق به غافلگيري يا حيرتزده‌كردن تماشاگر شود. يعني لازم است‌كه اجرا، راهبردهاي تغييردهنده يا مختل‌كننده‌اي را به‌كاربندد تا توقعات كوتاه‌مدت و بلندمدت تماشاگر را بر هم بزند و خصوصاً روش‌ها و عادت‌هاي درك و دريافت سريع وي را مختل‌كند.

حال مطالعات مربوط به هدايت توجه يا هدايت درك تماشاگر چگونه در يك اجرا قابل شناسايي و اجرا هستند؟ هر نمايشنامه اي يك تم دارد. تم، يك بيان خنثي نبوده و موضع گيري نمايشنامه نويس وكارگردان در قبال موضوع است و با توجه به شخصيت اصلي،كنش او و از نگاه او دريافته مي‌شود. تم يك بيان نگرشي بوده و مثبت يا منفي است‌. مثال: ترديد و تأخير در انتقام به فاجعه مي‌انجامد ( هملت )؛ يا: حماقت به جنايت مي‌انجامد ( اتللو ). حال ممكن است‌ يك كارگردان، تأخير منجر به مرگ تراژيك هملت را ستايش‌كند ولي ديگري آن را حماقتي بداندكه به مرگ او مي‌انجامد.

تم، مقوله‌اي است‌كه به حوزة خودآگاه تماشاگر مربوط مي‌شود و شايد در نمايشنامه و اجرا به شكل يك ديالوگ و بيان نگرشي حكم‌‌وار بيان شود ولي گزارة ديگري در يك نمايشنامه و يك اجرا قابل شناسايي است كه ايدة بنيادي نام دارد و در نتيجة نمايش و تأثير نهاييِ اجرا، مهم‌تر از تم است.

ايدة بنيادي يا پيامِ اصلي به حوزة ناخودآگاه تماشاگر مربوط است، احتمال بيان مستقيم آن در اجرا در مقايسه با تم بسياركمتر است و چيزي است‌كه جدا از متن و فراتر از آن به مخاطب منتقل مي‌شود. ايدة بنيادي در ادبيات، چيزي است‌كه همة متن حول آن نوشته شده، اجزاي متن آن را زمزمه‌كرده و هدف از نوشتن متن، انتقال مستقيم يا غيرمستقيم آن پيام به مخاطب است. ايدة بنيادي مانند يك موتيف در همة داستان وجود دارد، همة اجزاي داستان در راستاي اثبات آن انجام وظيفه مي‌كنند و به ندرت مانند تم مي‌توان آن را به شكل يك ديالوگ يا جمله در داستان يافت.

تم در نمايشنامه‌هايي مانند پرومته در زنجير، اوديپ شهريار، آنتي‌گون، مده‌آ، ژوليوس سزار، مكبث، هملت، شاه‌لير، اتللو و دشمن مردم مختلف است ولي ايدة بنياديِ آن‌ها مشترك است‌: هركس نظم موجود را برهم بزند، دچار بدبختي، مجازات، مرگ، بي‌آبرويي و خواري خواهدشد. ايده‌اي كه حاكمان، هميشه، عاشق آن هستند و براي تلقين اين ايده به مردم بسيار از آن بهره مي‌گيرند. اين ايده را حاكمان قاجار نيز به درستي دريافته و در تعزيه پسنديده‌اند.

ممكن است تم اين باشد: « تأخير در انتقام به نابودي مي‌انجامد »، ولي ايدة بنيادي اين باشد: « هركس نظم موجود را بخواهد بر هم بزند نابود مي‌شود. » يا تمِ داستان شهادت امام حسين اين است: « براي برپاكردن احكام اسلام بايد قيام‌كرد اگرچه به نابودي خود و خانواده‌ات بينجامد. » ولي ايدة بنيادي اين است: « هركس عليه نظام اسلاميِ حاكم قيام‌كند نابود مي‌شود. »

تم و ايدة بنيادي موجود در نمايشنامه‌ چيزي است‌كه منتقدان ممكن است بر سر آن اختلاف نظر پيدا كنند ولي‌كارگردان بايد تم و ايدة بنيادي را براي خود و از ديد خود مشخص‌كرده، در راستاي آن حركت‌كند و عوامل اجرايي را، براي ارائه و القاي غيرمستقيم و نامحسوس آن به مخاطب، سازماندهي و مديريت‌‌كند. اين القاي غيرمستقيم و نامحسوسِ ايدة بنيادي به مخاطب و متقاعدكردن او، به عنوان كاركردِ گريزناپذير و الزاميِ يك ارتباط دانسته شده و فلاسفه و تئوريسين‌‌هاي مختلفي مانند ارسطو، تئودور نيوكامب و مهدي محسنيان رادبه اين نكته اشاره‌كرده‌اند.

متقاعدكنندگي يكي از كاركردهاي مشترك ارتباطات گوناگون است و نمونه‌هاي مختلفي را مي‌توان براي اين امر آورد. مثلاً يكي از تعاريف جامع و مانع براي تبليغات اين است: تبليغات عبارت است از: نشر عقايد، اطلاعات يا شايعات به منظوركمك‌كردن يا لطمه وارد ساختن به شناخت نهاد يا اعتقاد يا شخصيت معيّن و يا انتشارِ عقايد، حقايق يا اتهاماتي‌ به طور مشخص جهت پيشبرد هدف‌هاي شخصي يا عقيم‌ساختن پيشرفت هدف‌هاي ديگران براي متقاعدكردن آن‌ها نسبت به پيام‌هاي خود.

براي تئاتر نيز تعريف جامع و مانعي را مي‌توان ارائه داد كه چنين است: نمايش فرايندي ارتباطي‌ است كه از طريق آن به‌منظوري‌خاص درمحلي معيّن هنگام بازسازي واقعه‌اي توسط گروهي، انديشه‌اي از اين‌گروه به‌گروهي ديگر انتقال مي‌يابد. منظور يا هدف تئاتر مي‌تواند ديني، سياسي، آموزشي، درماني، تفريحي، اجتماعي و ... باشد.

طبق تعاريف مذكور مي‌توان نتيجه‌گرفت‌كه تئاتر مانند تبليغات يك فعاليت ارتباطي است‌كه در آن تأثير بر مخاطبان در راستاي اهداف مورد نظر اجراكنندگان از الزامات‌گريزناپذير است و اين اهداف مي‌توانند مي‌تواند ديني، سياسي، آموزشي، درماني، تفريحي، اجتماعي و ... باشند. البته تئاتر به دليل اين‌كه يك رسانة نمايشگر گروهي است و پيام‌هاي خود را به شكل غيرمستقيم و نامحسوس به مخاطب القا مي‌كند از خيلي جنبه‌ها نسبت به تبليغات، آموزش، مشاوره و اطلاع‌رساني، قدرت تأثير بيشتري دارد. چهره به چهره بودن تئاتر نيز در مقايسه با سينما و تلويزيون، امكان ديگري است كه تئاتر را داراي قدرت متقاعدكنندگي بيشتري مي‌نمايد. به طور خلاصه تئاتر به دليل شباهت با روش‌ها و رسانه‌هاي ارتباطي ديگر، از امكانات ارتباطي آن‌ها مي‌تواند استفاده كند و علاوه بر آن‌ها از امكان چهره به چهره بودن برخوردار است كه به شرط استفادة درست از آن قدرت متقاعدكنندگي آن را افزايش مي‌دهد.

در زبان فارسي،كتاب‌هايي در رشته‌هاي مختلفي مانند تبليغات،گرافيك، مديريت، سياست، مشاوره، خبررساني، نقاشي و عكاسي، وجود داردكه در آن‌‌ها به موضوع دريافت مخاطبان پرداخته‌ شده است. در اين‌كتاب‌ها راهكارها و تكنيك‌هايي معرفي شده‌اندكه فعالان آن رشته‌ها با استفاده از آن‌ها الگوهايي در اختيار خواهند داشت تا بر دريافت مخاطبان خود هرچه بيشتر تأثير بگذارند. كتاب‌هايي مانند: كمپوزسيون در نقاشي، رازهاي ناگفتة بازاريابي، ادبيات تبليغ و ... .

ولي در زبان فارسي اكثر كتاب‌هاي تئاتري به اولين وظيفۀ كارگردان كه شناخت نمايشنامه، ارتباط با بازيگران و عوامل صحنه باشد مي‌پردازند و دومين وظيفۀ كارگردان _ كه تعيين‌كنندۀ وظايف ديگر او است و همۀ فعاليت‌هاي گروه در اين راستا بايدباشد _ را مسكوت مي‌گذارند. پس براي شناخت عوامل موثر بر هدايت درك تماشاگر مي‌توان از تئوري‌هاي مربوط به تبليغات بهره گرفت، به ويژه كه ميان تبليغات و تئاتر از نظر روش‌هاي ارتباطي و تأثير بر مخاطب، شباهت‌هاي اوليه‌اي ميان آن‌ها وجود دارد.

يكي از دلائلِ پيوندِ تئاتر با تبليغات اين است‌كه تئاتر از زمان يونان باستان تا قرن بيستم ميلادي يك رسانۀ گروهيِ نمايشگر بوده كه گاهي زير نظر مستقيم مبلّغان دين و سياست امكان حيات داشته است، از روحانيون آيين ديونيزوس، كليساي قرون وسطا و كاردينال ريشيليو تا حكومت‌هاي كمونيستي، پيسكاتور، برشت، وزارت تبليغات آلمان نازي و مك كارتي.

تئاتر از ديرباز ايده‌هاي بنياديِ سياسي- مذهبي را به طور غيرمستقيم تكرار و تبليغ مي‌كرده است؛ ايده‌هاي بنيادي‌يي مانند: هركس وضع موجود را بر هم بزند سزاوار مجازات است، يا : هركس در برابر قوانين حاكم بايستد سزاوار مجازات است. تئاتر هنوز هم خصلت ديرين خود را حفظ‌كرده است. فقط شكل آن غيرمستقيم‌تر، پنهاني‌تر، نامحسوس‌تر و رندانه‌تر شده و مضامين تبليغ‌شونده و ايده‌هاي بنيادي نيز امروزي‌تر شده‌اند مانند: احترام به حقوق بشر ( به جاي احترام به حقوق خدايان )، ضرورت وحدت احزاب ( به جاي ضرورت وحدت ملي )، درستي و ضرورت مبارزه با دشمنان خارجي ( به جاي درستي و ضرورت مبارزه با ديوان و اهريمنان ) و مانند اين‌ها.

علاوه بر پيوند تاريخي ميان تئاتر و تبليغات، شباهت‌هاي موجود در ويژگي‌ها و كاركردهاي تئاتر، تبليغات، آموزش، اطلاع‌رساني و مشاوره نيز تأييدكنندة درستيِ استفاده از تئوري‌هاي مربوط به آن‌ها براي هدايت درك مخاطب در تئاتر است. در زير به طور خلاصه تعدادي از شباهت‌هاي مذكور را كه استفاده از تئوري‌هاي مربوط به آن‌ها براي هدايت درك مخاطب در تئاتر را تأييد مي‌كنند مي‌آورم:

1. تبليغات نوعي نبرد و تلاش براي متقاعدسازي است و تئاتر و سينما از رسانه‌هايي‌اندكه به ‌وفور براي اهداف تبليغاتي و متقاعدسازي بدون زور و خشونت به‌كارگرفته مي‌شوند. پس تبليغات، تئاتر و سينما، ابزارهايي‌اندكه در متقاعدكردن مخاطبان بدون جنگ و خشونت، تأثير زيادي دارند و در اين ويژگي، مشابه و مشتركند.

2. تئاتر با توجه به تبليغ مسائل انساني جزو تبليغات غير بازرگاني محسوب مي شود. ولي آن‌چه باز ميان تئاتر و تبليغات مشترك است اين است‌كه در هر دو، چيزي به مخاطب ارائه مي‌شود كه در يكي، آن چيز، مادّي و در ديگري، معنايي و غيرمادّي است. به هر حال در هر دو، روش‌هايي براي ترغيب و قانع‌كردن مخاطب به‌كارگرفته مي‌شود.

3. يكي ديگر از شباهت‌هاي ميان تبليغات، اطلاع‌رساني، مشاوره و آموزش اين است‌كه در همة آن‌ها در آغازِ ارتباط با مخاطب بايد چند مرحله با ترتيبي نسبي رعايت و اجرا شود: 1. جلب توجه 2. ايجاد ارتباط 3. ايجاداعتماد 4. برانگيختن هيجان 5. اقناع.

4. شباهت‌ ديگر ميان تبليغات، اطلاع‌رساني، مشاوره و آموزش با تئاتر و سينما، اطلاع‌رسانيِ به ظاهر بي‌طرفانه است و يكي از خصلت‌ها و ژست‌هاي نامحسوس تئاتر نيز، اطلاع‌رساني است. وقتي قتل دسدمونا به دست اتللو به نمايش در مي‌آيد اين خود نوعي اطلاع رساني است، نوعي بازسازي بي‌طرفانة صحنۀ قتل به دست كارشناسان « آگاهي » است وكلِ نمايشِ اتللو نيز بازسازي بي‌طرفانة زندگي اتللو و اطرافيان اش بر اساس پرونده براي علت يابي حوادثِ منجر به « فاجعه » و شناسايي شريك جرم‌ها است. اين بازسازيِ به ظاهر خبرگزارانه، اطلاع رسانانه، پليسي و بي طرفانه است كه اتفاقاً تأثيرِ پيام را در تئاتر ( يا فيلم‌هاي سينمايي و تلويزيوني ) بيشتر مي‌كند.

5 . در تبليغات، تئاتر و سينما فرايند مشابهي وجود دارد كه طبق آن، با نمايشِ مكررِ نشانه‌هاي مربوط به‌ اشخاص يا گروه‌هاي متخاصم، رفتارهاي شخصيت‌ها و نتايج آن رفتارها چنان مخاطبان را تحت تأثير قرار مي‌دهندكه خود مخاطبان به درستي در نمي‌يابند چگونه و ازكجا تحت نفوذ و تأثير قرارگرفته‌اند.

6. از ديگر شباهت‌هاي تبليغات با تئاتر اين است‌كه در تبليغات به طور غيرمستقيم نقاط ضعفي به رقبا نسبت داده مي‌شود و در تئاتر نيز معمولاً به‌طور غيرمستقيم ضعف‌هايي به رقيب ( كه معمولاً آنتاگونيست است ) نسبت داده شده و از موضع خاصي به طور غيرمستقيم وگاهي ناخواسته ( كه درگذشته معمولاً اخلاقي بوده و در پروتاگونيست متجلي مي‌شده است ) دفاع مي‌شود.

7. از نظر تقليد، بازسازي، نگاه به زندگي از زاويه‌اي ديگر و تجزيه و تحليل حوادث، ميان تئاتر و مشاوره نيز شباهت‌هايي ديده مي‌شود. معمولاً هدفِ مشاور، كمك به بازسازي و سازماندهي اطلاعاتي است كه افراد از زندگي اجتماعي خود دارند. مشاور مي‌كوشد به مراجعه كننده كمك كند تا با بازنگري اطلاعات دربارۀ خود، اطرافيان و محيطِ اجتماعي، اين بار به شيوۀ منطقي، مشكلات را مورد توجه و تحليل قراردهد و ضمن ايجاد فهم تازه و نگرش مثبت به رويدادهاي گذشته، نتيجه‌گيري‌هاي تازه و مفيدي داشته باشد. آن‌چه مسلّم است اين است كه در تئاتر و به طوركلي در هنر، به زندگي، از زاويه‌اي ديگر نگاه شده و حوادث موجود در آن از زواياي مختلف مورد بررسي قرار مي‌گيرند.

8 . سه ويژگي‌ موجود در اطلاع رساني در تئاتر به روشني ديده مي‌شود: 1. گشاده رويي هنگام ابلاغ اطلاعات = كاري كه بازيگر هنگام اجراي نمايش انجام مي‌دهد. 2. كمترين مداخله در تصميم گيريِ كاربَر = كاري كه كارگردان تظاهر به انجام آن مي‌كند. 3. رجوع مخاطبان به آن در بيشتر مواقع، بر خلاف تبليغات‌كه معمولاً تبليغ به مخاطب هجوم آورده و تحميل مي‌شود. تئاتر مانند اطلاع‌رساني و برخلاف تبليغات ( كه خود را به مخاطب تحميل مي‌كند ) حالت غير تحميلي خود را حفظ كرده، بيشتر، تماشاگران به آن مراجعه مي‌كنند ( در تئاتر حرفه اي ) و به طور مستقيم و زيادي در تصميم‌گيري مخاطبان خود دخالت نمي‌كند.

9. از ديگر شباهت‌هاي تئاتر با تبليغات اين است‌كه ميان بعضي از تكنيك‌هاي ارائة اطلاعات در تئاتر و تبليغات شباهت وجود دارد مانند: 1. ارائة مستقيم 2. ارائة غيرمستقيم 3. ارائة مغالطه‌‌آميز 4. ارائة استدلالي 5. چكه آهسته 6. انفجار ناگهاني.

10. دو نوع تبليغ‌كلي وجود دارد‌كه عبارتند از: 1. تبليغ عمودي، يك‌طرفه و تحميلي مانند تبليغ محصولات در تلويزيون يا بيلبوردهاي تبليغاتي. 2. تبليغِ دوسويه و تعاملي مانند تبليغِ عقايد و انديشه‌ها در مسابقات تلويزيوني.

جالب اين است‌كه در تئاتر نيز دو نوع ارتباط‌كلي با تماشاگران وجود دارد: 1. ارتباط يك‌طرفه و بدون دخالت دادن تماشاگران در اجرا مانند تئاترهاي‌كلاسيك يا رئاليستي. 2. ارتباط دوطرفه و دخالت‌ دادن تماشاگران در اجرا مانند تئاتر پداگوژي، هپنينگ، ليوينگ تياتر و مانند اين‌ها.

11. ضرورت احترام ظاهري به عقايد و باورهاي عامه و لزوم استفادة ابزاري از آن‌ها در تبليغات، آموزش، اطلاع‌رساني و مشاوره در تئاتر نيز وجود دارد چنان‌كه در يونان باستان حتي اوري‌پيد براي بيان افكار فلسفيِ آته‌ايستي ( ضد خدايي )، سياسي و اجتماعي‌اش ( مانند فمينيسم ) به ناچار از داستان‌هاي خدايان و اسطوره‌ها بهره مي‌گرفت. در آثار شكسپير نيز چنين اجباري ديده مي‌شودكه نويسنده، عناصري خرافي، اسطوره‌اي و مذهبي را در نمايشنامة خود آورده بي آن‌كه الزاماً خود، اعتقادي به آن‌ها داشته باشد. شايد بتوان اين الزام را درگفتار و رفتارِ پيامبران و اوليا نيز ديدكه بنا بر فرهنگِ زمان خود، بعضي از باورها و رفتارها را جايز يا مستحب مي‌دانستند و با نوعي تقيّه، عقايد و رفتارهاي اصلي مورد نظر خود را تبليغ مي‌كردند.

12. رسانه‌ها و تبليغات رسانه‌اي مي‌توانند واقعيتِ مجازي يا واقعيت‌هاي دست دوم بسازند و به برجسته سازي موضوع‌ها كمك كنند. تئاتر و سينما نيز مي‌توانند در ساختن واقعيت‌هاي مجازي يا واقعيت‌هاي دست دوم مؤثّر باشند به اين شكل‌كه وقتي موضوعي در آن‌ها وجود دارد و يا چيزهايي به نمايش در مي‌آيند خود به خود مردم به آن موضوعات فكركرده و آن موضوعات برجسته مي‌شوند. مثال سادة آن مطرح‌كردن موضوعاتِ جنگ هسته‌اي و حملات تروريستي در سينماي امريكا و رسانه‌هاي ديگر همزمان با زمزمة بحث‌هاي مربوط به آن در سياست بود. با گذشت چند سال از مطرح شدن اين موضوعات در سينما و رسانه‌هاي جمعي، موج عظيمي از اين مباحث در جهان پديد آمده‌كه نمونة بارزي از برجسته‌سازي يك موضوع توسط رسانه‌ها است. يا چه بسيار قتل‌ها، دزدي‌ها و ناهنجاري‌هايي‌كه با تقليد و تأثير از فيلم‌ها وكتاب‌ها انجام شده است. مثال‌هاي بارز براي برجسته‌سازي موضوعات توسط تئاتر را بيشتر بايد در يونان باستان جُست. براي مثال از طريق برجسته‌سازي عواقب شومِ جنگ‌هاي داخلي، ضرورت وحدت سياسي، به طور غيرمستقيم به تماشاگران يوناني القا مي‌شده است.

13. هر تئاتري يك اظهار نظر نمايشي سازمان يافته (Manifestation spectacular organized) است. " واژة اظهار نظر ( Manifestation ) جنبه‌اي از تبليغي- ايدئولوژيك‌بودن تئاتر را نشان مي‌دهد، واژة نمايشي ( spectacular ) به نمايش‌گذاشتن ايده يا محصول تبليغي را بيان مي‌كند و واژة سازمان يافته( organized ) به قاعده‌مندبودن اين مانيفستاسيون اشاره دارد. در پژوهش حاضر نيز من در جستجوي ارگانيزمي نمايشي هستم‌كه با آن مي‌توان مانيفستاسيون و ايدئولوژي خود را به نمايش درآورد.

_ در تعاريف ذكرشده، به طوركلي، از پيش تعيين‌شده بودن، هدفمند بودن، القايي بودن و تظاهرگرانه بودن ميان تبليغات و تئاتر مشترك است و اين نكته، دركنار دلايل ديگر، استفاده از تئوري‌هاي تبليغات و علوم ارتباطات را براي تقويت‌كاركرد تبليغاتي، هدايت‌كننده و متقاعد‌كنندة تئاتر، مفيد و مؤثّر نشان مي‌دهد.

به طور خلاصه می‌توان ‌گفت ‌که تئاتر، هنری ضدتبلیغ یا تبلیغ از نوع ویژه است، یعنی تبلیغ در خدمت مصرف‌کننده (تماشاگر) است‌ نه تبليغ درخدمت تولیدکننده. پس تئاتر، تبلیغی است‌ در خدمت تماشاگر تا در آن، محصولات(آفریده‌های) خداوند و جامعه را ببیند، درباره آن‌ها بیندیشد و پس از دیدن‌ اجرا، رفتار خود را سامان ‌دهد ( به ياد آوريم‌كه هدف تبلیغ نيز تغییر رفتار است) و به خرید ( انتخاب رفتار خود ) اقدام‌کند: این‌که کدام‌ باشد؟ شاه لیر؟ کردلیا؟ سزار؟ بروتوس؟ اتللو؟ دسدمونا؟ یا...؟

تئاتر با گرفتن يك ژست غيرتبليغاتي و بي‌طرفانه هرگز نمي‌تواند خصلت تبليغاتي تاريخي و امروزي خود را پنهان‌كند، بلكه با شناختِ قدرت، تأثيرات، تكنيك‌ها و الزامات اين خصلت تبليغاتي و دانش هدايت درك مخاطب، هرچه بيشتر بر قدرت، اهميت، كارايي، اعتبار و مقبوليت اجتماعي خود مي‌تواند بيفزايد. خصلت تبليغاتي تئاتر، هم يكي از جلوه‌هاي قدرت و تأثير اجتماعي تئاتر است و هم اين‌كه استفاده از تئوري‌هاي تبليغات را براي هدايت درك تماشاگر در آن قابل قبول مي‌نمايد.

عوامل مؤثّر بر هدايت درك تماشاگر و متقاعدكردن او در تئاتر مقوله‌هایي گسترده اند و به طور كلّي به دو مقولۀ فرهنگي و اجرايي تقسيم مي‌شوند.

در زمینۀ مقوله ها و عوامل فرهنگی موثر بر درک مخاطب، در تئوري‌هاي تبليغات تأكيدشده‌است كه به فرهنگ عمومي جامعه و كليشه‌هاي رايج احترام‌نهاده و طبق آن‌ها تبليغات انجام‌شود. اين نكته آن‌قدر مهم دانسته شده كه به گفتة حكيم‌آرا، اگر كسي بخواهد فمينيسم را تبليغ كند به ناچار بايد از فرهنگ مردسالارانة حاكم استفاده كند تا تدثير مورد نظرش را به دست آورَد.

نگاه كوتاهي به نمايشنامه‌هاي يونان باستان به وضوح نشان خواهد داد كه نمايشنامه نويساني مانند سوفوكل با چه روش ماهرانه‌اي مسائلي را كه يونانيان در رابطه با آ‌ن‌ها استحكام ِ نگرشي داشتند ( مانند اعتقاد به خدايان يا آيين‌ها ) هرگز زير سؤال نبرده و مورد شك و توهين قرار نمي‌دادند، بلكه عليرغم ذكر ِآن عقايد در ديالوگ‌ها، رفتارهاي انساني مورد نظرشان را غيرمستقيم تقبيح يا تشويق مي كردند.

البته در تئاتر نيز مانند تبليغات، با ايجاد تعليق، دلهره و اضطراب دربارة سرنوشت قهرمانان نمايش، و دست‌مايه قرار دادن مسائل و مشكلات و ضعف‌هاي رايجِ مردم، مي‌توان تماشاگران را به دنبال‌كردن اجرا ترغيب‌كرده و پيام‌هاي ضمنيِ اجرا و ايدة بنيادي را به آن‌ها القا كرد.

در مورد متقاعدشدن به پيام، مسائلي نظير هوش، عزت نفس و نياز به تأييداجتماعي در تأثيرگذاري بر مخاطب بسيار با اهميت است. فردي‌كه خود را دست‌كم مي‌گيرد و عزت نفس او در سطح پايين‌تري قراردارد آسان‌تر تحت تأثير پيام‌هاي متقاعدكننده قرارمي‌گيرد تا فردي‌كه دربارۀ خودش بلندنظر باشد. اين امركاملاً معقول به نظر مي‌آيد چه اگر شخص به خودش علاقمند نباشد ارزش‌هاي زيادي هم براي عقايد خود قائل نيست. در نتيجه اگر عقايد او به مبارزه طلبيده‌شود راحت‌تر تسليم مي‌‌شود.

عامل بسيارمهم ديگر در تأثيرپذيري، جنسيت است و طبق تحقيقات انجام شده، زنان به ظاهر تأثيرپذيرتر از مردان هستند و آمادگي زنان براي تغييرنگرش به مراتب بيشتر از مردان است. همچنين نزد زنان،‌ جذابيت به حوزۀ صلاحيت و شايستگيهاي اجتماعي مربوط مي‌شود و نزد مردان، مقام، شرافت و سربلندي، پيوند محكمي با مفهوم جذابيت دارد .

مفهوم جذابيت را مي‌توان در ارزشهاي اجتماعي جستجوكرد و منبع جذّاب واجد اين ارزش‌ها است: افراد جذاب، دوست داشتني ترند، دوست‌داشتني‌ها ( مانند دوستان )، متقاعدكننده‌ترند و متقاعدكننده‌ها قدرتمندند . بنابراين پيروي از افراد جذّاب به تأييد اجتماعي منجر مي‌شود .

بايد توجه داشت‌كه استفاده از استدلال براي مخاطباني‌كه به شيوة پيراموني ( احساسي ) تحت تأثير قرار مي‌گيرند نتيجه بخش نيست و بي‌شك استفاده از منبع جذّاب نيز براي مخاطباني‌كه به شيوۀ مركزي ( استدلالي )، موضوع پيام را پردازش مي‌كنند، نتيجه‌اي در بر نخواهد داشت.

همچنين هرچه مخاطب با موضوع، نزديكي و رابطه داشته باشد، تأثير جذابيت منبع بر او كمتر خواهد بود و اسناد و شواهد و مثال تأثير بيشتري خواهندداشت، و هرچه مخاطب نسبت به موضوع،‌ درگيري، علاقه يا همذات‌پنداري نداشته‌باشد جذابيت بر او تأثير بيشتري خواهد نهاد و اسناد و شواهد و مثال، تأثيرِ كمتري خواهد داشت .

در موقعيتهاي پرمزاحمتِ محيطي نيز ( كه پارازيت‌هاي پيام بيشتر باشند، با افزايش مزاحمت )، در مقايسه با استدلال، جذابيت منبع بر متقاعدسازي بيشتر مؤثّر است. جالب اين‌‌كه در بعضي از اجراها مانند نمايش‌هاي خياباني، عليرغم وجود مزاحمت‌هاي محيطي، اجراكنندگان به طور نادانسته سعي در ارائة استدلال‌ و نظم هنري دارند و اجرايشان در چنين حالتي با شكست رو به رو مي‌شود. آنان به اين نكته توجه ندارند كه بايد براي تماشاگران خود، جذابيت و سرگرمي بيافرينند نه استدلال و منطق.

در مجموع، عوامل شخصيتي مخاطب ‌كه در پذيرش پيام توسط او تأثير مثبت دارند عبارتند از: 1. كمبود عزت نفس 2. كم‌هوشي 3. موافقت ضمني با پيام از پيش 4. نياز به تأييد اجتماعي و همرنگ شدن با جماعت 5. تسليم‌ و تمكين؛ و عواملي‌كه بر قانع‌شدن مخاطب تأثير منفي دارند عبارتند از: خودبيني، عدم امنيت/ احساس خطر و دفاع از خود، اقتدارگرايي، جزم‌انديشي، روش‌هاي شناخت و ادراك فردي، سن و جنس.

در زمینۀ مقوله های اجرایی موثر بر درک مخاطب، عوامل اجرايي مؤثّر بر هدايت درك تماشاگران به دو بخش تقسيم مي‌شوند: عوامل همزماني و عوامل در زماني. عواملي‌كه در هدايت درك تماشاگر مؤثرند و به صورت همزماني عمل مي‌كنند به‌گونه‌اي هستندكه اجراي درست آن‌ها در يك زمان و مكانِ واحد و ثابت تأثير دارد. عامل همزماني را مي‌توان تركيب‌بندي ناميد و بررسي و اجراي آن از قوانين تركيب‌‌بندي تبعيت مي‌كند.

عوامل همزماني مؤثّر بر هدايت درك تماشاگران عبارتند از: 1. وحدت ارگانيك اجزاء در خدمت «كُل »: وحدت ارگانيك اجزاء به تركيب‌بندي و مقوله‌هاي ديگري مربوط مي‌شوندكه در خدمت كليتِ هدايت درك مخاطب قرار مي‌گيرند و در پي به آن‌ها اشاره خواهم‌كرد. 2. مقدار لازم در اجزاء: اندازۀ هر شيء و مقدار هرصحنه بايد لازم وكافي‌باشد. 3. تعادل: عبارت است از حالت ايجاد شده بر اثر رعايت و اجراي مقدار لازم در اجزاء. 4. ربطِ شخصي و 5. سمپاتي: ربطِ شخصي يعني‌ موضوع پيام يا كاربردكالا به چيزي از زندگي افراد مربوط‌شود و به گونه اي با سرنوشت آنان پيوند خورده باشد ). تفاوت ربط شخصي با سمپاتي بسيار ظريف است. ربط شخصي معنايي‌گسترده‌تر از سمپاتي دارد. ربط شخصي، احساس شباهت و نزديكي شخصي و بسيار خصوصي ميان تماشاگر با شخصيت، اشياء يا عناصري خاص از اجرا است ولي سمپاتي احساس همدردي است‌كه الزاماً ناشي از شباهت نيست. ربط شخصي پيوندي عميق و بلندمدت‌تر از سمپاتي است و ممكن است تا مدت‌ها پس از ارتباط نيز پايدار باشد، ولي سمپاتي معمولاً در حين ارتباط وجود دارد و پس از ارتباط كم‌كم از بين مي‌رود. ربط شخصي را مي‌توان عاملي فراگيرتر از سمپاتي و تقريباً معادل با همدلي ( empathy ) در تئاتر دانست.6. قدرت/ قطعيت‌نمايي/ منطقي‌نمايي: از آن‌جا كه سليقه‌هاي مخاطبان بسيار متفاوت است عامل قدرت در ارائه پيام نقش سرنوشت‌ساز خود را نشان داده و بازي مي‌كند. عامل قدرت، پيام و نحوة ارائة آن‌ را به مخاطب تحميل كرده و تأثير پيام را تا ضريب بالايي تضمين مي‌كند. 7. باور به خود: باور به خود در تئاتر اين‌گونه معنا مي‌يابدكه‌كارگردان بايد به نظراتي‌كه بيان مي‌كند اطمينان و باور داشته باشد و بازيگران بايد نقش را باوركنند و با نظرات و ديدگاه‌هاي‌كارگردان موافق باشند و در صورت عدم توافق، براي اجراي نظرات او توافق‌كرده و بكوشند. 8. باورپذيري: در صورتي‌كه عواملي مانند قدرت، باور به خود، وحدت ارگانيكِ اجزاء در خدمت كل، ربط شخصي و سمپاتي در يك اجرا رعايت شده و به اجرا گذاشته شوند، باورپذيري، ممكن شده و تماشاگر، به راحتي با اجرا ارتباط برقرار خواهدكرد. 9. برجسته‌نمايي/ بزرگ‌نمايي ( اغراق ): صِرفِ بحث و گفت‌و‌گو دربارۀ موضوعي و توجه به آن، آن را از ناخودآگاه مخاطب به خودآگاه او آورده، نوعي شناختِ‌ عقلاني نسبت به آن ايجادكرده و موضوع را در ذهن مخاطب، ثبات و پايداري مي بخشد. 10. كوچك‌نمايي/ خلاصه‌نمايي: يكي از راه‌هاي كوچك‌نمايي، خلاصه‌‌نماييِ يك چيز يا حركت است. خلاصه‌نماييِ يك چيز يعني اين‌كه آن را به يك نماد تبديل‌كنيم و به جاي يك چيز، نماد آن را در صحنه بياوريم و اين مقوله بيشتر به صحنه‌پردازي و طراحي لباس مربوط مي‌شود. اما خلاصه‌نمايي يك حركت به بازيگري وكارگرداني مربوط مي‌شود و يكي از راه‌ها و جلوه‌هاي موجود براي خلاصه‌نمايي، بيومكانيك است. 11. پيچيدگي/ پيچيده‌نمايي: هنر و قدرتِ خَلق ِ پيچيده‌گي به شيارهاي مغز كارگردان و اطلاعات و دانش او در زمينه‌هاي مختلف علمي و هنري بسته‌گي دارد. پيچيده گي ِ يك صحنه، تصوير يا ميزانسن به كمّيت و كيفيت تأويل‌هايي بسته‌گي دارد كه در ارتباط با آن انجام مي‌‌شود. 12. تصويرسازي: تصويرسازي از جمله عواملي است كه اگر در يك اجرا وجود نداشته باشد به شدت به لذت‌بخشي و ارتباط تماشاگران با اجرا لطمه مي‌زند و به مرور زمان تماشاگر را به خسته‌گي آزاردهنده دچار مي‌كند. 13. همجواري: همجواري يكي از عواملي است‌كه مي‌تواند در سرگرم‌كردن تماشاگران مؤثّر باشد. همجواري يكي از متداول‌ترين تكنيك‌ها براي القاي نامحسوسِ ايدة بنيادي است و در هنرهاي دراماتيك به شكل‌هاي مختلفي قابل مشاهده است. 14. فكر انگيزي: نمونة فكرانگيزِ همجواري: همجواري درخت با ولاديمير و پوتزو در نمايشنامة در انتظارگودو. 15. حس‌انگيزي: نمونة حس‌انگيزِ همجواري: همجواري اولياء با آواز، سپيدي، سبزي و نشانه‌هاي نيكي، و همجواري اشقياء با عربده، سياهي، سرخي و نشانه‌هاي بدي در تعزيه. 16. خيال انگيزي: یک اجرای موفق به‌ جز تصاویر و صداهای محسوسی‌ که دارد، توانایی این را دارد که بعضی تصاویر و صداها را برای تماشاگر تداعی‌کند. خطر عدم خيال‌انگيزي در اجراهاي رئاليستي و البته در همة سبك‌ها و شيوه‌هاي اجرايي وجود دارد و اجراها حتي‌الامكان بايد به جز تصاوير و صداهايي‌كه به طور محسوس به تماشاگران خود ارائه مي‌كنند، تخيل آنان را نيز تحريك و فعال‌كرده، تصاوير و صداهاي خيالي را در ذهن و حافظة‌كوتاه مدت و بلند مدت آن‌ها ايجادكنند. نمونة خيال‌انگيزِ همجواري: نمونة خيال‌انگيز همجواري: همجواري روح پدرِ هملت با شب در فيلم هملت ( كارگردان: كوزينتسف ). 17. هيجان‌زايي: هيجان‌زايي از الزامات هنرهاي دراماتيك است و شكل‌هاي افراطي آن اجراهاي ليوينگ تئاتر يا فيلم‌هاي ترسناك و دلهره‌آور هستند. نكتة بسيار مهم دربارة هيجان اين است‌كه نبايد با شلوغ‌كاري و تجمل‌گرايي اشتباه‌گرفته شود، بلكه يك ميزانسنِ ايستا يا يك ژست ساده نيز مي‌تواند بسيار هيجان‌‌‌آور باشد. مانند بي‌حركت بودن بازيگر اصلي در اجراي روبرتو چولي از كاسپار. نمونة هيجان‌زاي همجواري: همجواري دختر بروس ويليس با مركزكنترل ناسا در فيلم آرماگدون. 18. فضاي خالي: فضاي خالي در صحنه‌پردازي، ميزانسن و نور، از قواعدكمپوزسيون تبعيت مي‌كند. 19. طنز: طنز و جديت، بايد به جا و به اندازه به‌كارگرفته شوند و تعادل ظريفي ميان آن‌ها وجود داشته باشد. 20. لذت‌بخشي و سرگرمي: لذت‌بخشي و سرگرمي از ملزومات اساسي يك اجرا است و اگر اجرايي موفق به سرگرم‌كردن تماشاگر نشود، مي‌توان‌ گفت هيچ موفقيتي را به دست نياورده است. سرگرمي مقوله‌اي بسيار گسترده است و بسياري از عوامل ديگر را زيرمجموعة آن مي‌توان قرار داد مانند: 21. متفاوت‌نمايي / نوآوري / ارائة اطلاعات جديد: اگر يك اجرا مشابه با ديگر اجراهاي موجود باشد و جنبه‌اي نوآورانه و متفاوت‌نما نداشته باشد تماشاگران، رغبت زيادي براي ديدن آن نخواهد داشت. 22. يكتا نمايي: اين نكته در تئاتر، شامل نكات خاصِ متن و اجرا مي‌شودكه اجراي يك‌‌كارگردان را از اجراهاي ديگر متمايزكرده و سبك را پديد مي‌آورَد. كارگردان بايد با اجراي خود، نكاتي از متن يا شخصيت‌ها را بنماياندكه ديگران ( رقبا،كارگردانان ديگر ) آن را ناديده‌گرفته بوده‌اند. 23. عجيب‌نمايي/ غيرمنتظره‌نمايي: اجرا پيش از هرچيز، بايد موفق به غافلگيري يا حيرتزده‌كردن تماشاگر شود. 24. ساده نمايي: سادگي در تئاتر از چند زاويه قابل بررسي است: سادگي در ديالوگ‌ها؛ سادگي در پيام؛ سادگي ظاهري در اجرا. 25. ارتباط چهره به چهره: ارتباط چهره به چهره‌ از لذت‌‌ها و سرگرمي‌هاي بنيادي تئاتر بوده و از مؤثرترين شيوه‌هاي ارتباط به ويژه براي آموزش يا قانع‌كردن مخاطبان است.26. مشاركت تماشاگر در اجرا: يكي از لذت‌ها و سرگرمي‌هاي تماشاگران در تئاتر است و به همان اندازه تماشاگران را مي‌تواند راضي‌كندكه تعامل با مصرف‌كننده در تبليغات.

27. تقابل اجرا با تماشاگر: تقابل اجرا با تماشاگر بر خلاف نامش يكي از راه‌هاي سرگرم‌كردن تماشاگر و القاي نامحسوسِ ايدة بنيادي به او است و در دو زمينه قابل بررسي و اجرا است‌: 1. محتوا: مفاهيم موجود در داستان و ديالوگ‌هاي نمايش، باورهاي بنيادين تماشاگران را به تمسخرگيرد، يا به رويارويي و چالش فرا خوانَد. مثال: به پرسش‌كشيدن نگرش‌هاي قالبي ِ مخاطب و طلبيدن مخاطب به رويارويي در بيگانه سازي برشت. 2. فرم: اجرا به درجه‌اي از غافلگيري و غيرمنتظره‌نمايي رسدكه تماشاگران در نقطة مقابل آن موضع‌گيرند. مانند تئاتر خشونت يا وجد منتسب به آرتو. 28 . همخوانيِ كيفي: هر عنصري داراي ويژگي‌هاي خاصي است و نبايدكاركردي را بر آن‌ ‌تحميل‌كردكه مطابق با آن نباشد. 29. كادربندي: كادربندي، مشخص‌كردن و محدودكردن چيزهاي نامشخص يا مبهم براي شناخت دقيق آن‌ها است.

در صورتي كه مقوله‌ها و عوامل فوق در كنار مقوله‌ها و عوامل فرهنگي مورد توجه قرارگرفته و در يك اجرا رعايت شوند هدايت درك تماشاگران به اندازة زيادي ممكن و عملي خواهد شد. هدايت درك تماشاگران زماني كاملاً به اجرا در خواهد آمد كه عوامل همزماني، در زماني و دوگانه ( همزماني- در زماني ) در طول زمانی یک نمایش به اجرا در آيند. در تئاتر هر شيء و هرنشانه‌اي در ارتباط با اشياء و نشانه‌هاي ديگر و ترتيب و روند ارائة آن‌ها، معنا و كاربرد خود را مي‌يابد و توجه به فرم‌ در زمان و ترتيب صحنه‌ها از اهميت بسيار‌بالايي برخوردار است.

شايد بتوان گفت كه همۀ هنرها يك جنبۀ در زماني دارند، چرا كه ديدن يك نقاشي نيز از زماني آغاز شده و در زماني پايان مي پذيرد. به عبارت ديگر ما هرگز دو رنگِ كنار هم را همزمان نمي‌بينيم و مدام نگاه ما از اين به آن و از آن به اين نوسان مي‌كند حتي اگر اين نوسان، نامحسوس و ناخودآگاه باشد.

از ميان عوامل موثر بر هدايت درك تماشاگر، بسياري از آن‌ها به صورت در زماني عمل مي‌كنند و عدم رعايت ترتيب در ارائة آن‌ها امكان هدايت درك مخاطب را در يك اجرا تا حد صفر كاهش خواهد داد. عوامل در زماني عبارتند از:

1. روند مناسب: روند زماني هدايت درك مخاطب در تبليغات، تئاتر و شستشوي مغزي تا اندازه‌اي مشابه است. به طوركلي مي‌توان با تركيب آن‌ها، به الگوي ارتباطي زير براي تئاتر دست يافت: استقرار تماشاگر در شرايط تماشاگرانه ( منزوي‌كردن فرد، قطع ارتباط او با جامعۀ قبلي و كنترل اطلاعاتي ‌كه دريافت مي‌كرد. )، جلب‌توجه ( قابل‌فهم‌بودن اجرا، ايجاداعتماد اوليه و باورپذيري)، غافلگيري ( برهم‌خوردن نظم موجود و موردترديد‌قرارگرفتن نگرش‌هاي قالبي قبلي تماشاگر و منحرف‌كردن توجه تماشاگر از اطلاعات و عقايد قبلي )، توجه خاص ( وحدت موضوع و تعليق )، علاقه‌ي خاص ( سمپاتي )، تكرار پيام جديد تا بي‌نهايت مفروض ( هدايت توجه تماشاگر به سوي اطلاعات و عقايد جديدكه در تئاتر به‌كنش‌ها و نقطه‌عطف‌هاي جديد تبديل مي‌شود )، تسليم تماشاگر به اجرا، تحريك تماشاگر به موضع‌گيري نگرشي، برخورد نهايي نيروها ( نقطه‌ي اوج و هيجان در يك محيط پراحساس و پرفشار )، ديده‌شدن نتيجه و پيامد برخورد نيروها توسط تماشاگر در يك محيط پراحساس و پرفشار ( فرود و اقناع )، پايان نمايش و آغاز بازنگري تماشاگر نسبت به آن‌چه‌گذشت ( در محيط و حالتي به ظاهر كم‌احساس و كم‌فشار و عقلاني ). 2. آغاز مناسب: مقدمۀ يك اجرا بايد حاوي چكيدۀ متن اجرا و پيام آن باشد. همچنين جلب‌توجه در آغاز ارتباط آن‌قدر مهم است‌كه اساتيد نمايشنامه‌نويسي‌ و فيلمنامه‌نويسي‌ بهترين آغاز براي يك نمايشنامه و فيلمنامه را، آغاز با حادثه وكنش‌ دانسته‌اند. 3. جلب‌توجه: جلب توجه يكي از عوامل بسيار مهم در يك تئاتر يا فيلم است و اگر نباشد، هدايت درك مخاطب ناممكن شده و تأثير و اقناعي ايجاد نخواهد شد. 4. زمان: عامل زمان به بخش‌هاي مختلفي تقسيم‌ مي‌شود: زمان لازم: براي ارائة هر موضوع و نمايشِ هركنشي به طور نسبي، زماني معين وجود داردكه بر اساس طبيعت انساني، عرف جامعه و قوانين فيزيك و شيمي قابل شناسايي است. زمان مناسب: گاهي‌كنش‌هاي مهمي در يك اجرا در زمان‌هاي نامناسبي نمايش ‌داده مي‌شود و اين نوسان‌گاهي در فاصلة زماني 5 تا60 ثانيه رخ مي‌دهدكه آن هم سرنوشت‌ساز است. سرعت زماني لازم و مناسب: كارگردان بايد شناخت درستي از تعادل داشته باشد تا بتواند سرعت زماني لازم و مناسب را دريافته و به اجرا بگذارد. 5 . ريتم مناسب: بايد تكرارِ تم و ايدة بنيادي را با سرعت لازم و مناسبي انجام دهيم. در تئاتر، درك ريتم مهم است نه آموختن آن. چه بسياركارگرداناني‌كه از موسيقي شناخت زيادي دارند ولي اجراهايشان از نظر ريتمِ نمايشي، بسيار ضعيف‌ است. 6. تعليق: تئاتر با ايجاد تعليق، براي موضوع، « اهميت » كاذب و موقت ايجادكرده و براي مخاطبان علاقه ايجاد مي‌كند تا با « دقت و موشكافي بيشتري » به « پردازش و بررسي اطلاعات » بپردازند. اطلاعات بايد در بستر جذابيت و تعليق منتقل شوند وگرنه توجهي را جلب نكرده و تأثيري نخواهند داشت. 7. حفظ مداوم ارتباط: وقتي رمز‌‌ها و كد‌هايي را در نمايش مي‌آوريد براي شناختن، فهميدن و رمزگشايي آن‌ها نيز بايد نشانه‌ها و ابزارهايي را در اختيار تماشاگر قراردهيد. 8 . تطابق مداوم اجرا با تماشاگر: تطابق مداوم اجرا با تماشاگر به‌ويژه در تئاترهاي بداهه مهم است. در اين نوع اجراها بايد به واكنش‌هاي صوتي- تصويري تماشاگران به دقت توجه‌كرد و مطابق با آن‌ها كنش‌هاي بعدي خود را سازمان داد.كارگردان در عصر حاضر نمي‌تواند به شكل سنّتي، يك اجرا را آماده‌كند و تماشاگران مجبور باشند آن را تا آخر، مؤدبانه تحمل‌كنند؛ بلكه‌كارگردان بهتر است هر صحنه‌اي را حداقل به دو يا چند شكل متفاوت اصلي طراحي‌كند و بازيگران نيز مانند بازيكنان فوتبال هر لجظه‌گوش به زنگ باشند‌كه‌كارگردان ( مربي ) چه پيشنهاداتي را براي رضايت تماشاگران پيشنهاد مي‌كند، يا اين‌كه بازيگران، خود، استادِ بداهه، موقعيت‌سنجي و انعطاف باشند. يك اجراي هوشمند حتي بين دو قطب اصلي خنده وگريه، امكان نوسان دارد، بين تراژدي وكمدي دركلّ اجرا و يا خنده وگريه ( يا اضطراب و امنيت ) در يك صحنة‌كوتاه وكوچك. 9. تنوع: در صورت عدم رعايت تنوع، اجرا، موجبات كسالت و خسته‌گي زودرس تماشاگر را فراهم‌كرده و ارتباط او را با اجرا از هم خواهدگسست. تنوع در توليدات تلويزيوني، سينما و تئاتر از عناصر و عوامل بسيار مهم و ضروري در ايجاد جذابيت براي مخاطب است. اصل تنوع از ميانة اجرا بسيار اساسي بوده و در نگه‌داشتن تماشاگر تا پايان اجرا نقشي تعيين‌كننده دارد. 10. نقطة اوج: بهترين نمايش‌ها آن‌هايي‌اندكه در آن‌ها ميان نقطة اوج و نقطه پايان فاصلة‌كمي وجود دارد. 11. خسته‌‌گي: خسته‌گي يكي از عوامل مؤثّر بر درك مخاطب است و روان تماشاگر در حالت خسته‌گي جسمي يا رواني، ايدة بنيادي را راحت‌تر دريافت‌كرده و با كمترين مقاومت خواهد پذيرفت. البته خسته‌گي مذكور بايد از نوع خسته‌گي لذيذ باشد نه خسته‌گي آزاردهنده.

_ پس چنان‌كه ديديم از ميان عواملي‌كه در هدايت درك تماشاگر مؤثرند، بسياري از آن‌ها به صورت در زماني عمل مي‌كنند و عدم رعايت ترتيب در ارائة آن‌ها امكان هدايت درك مخاطب را در يك اجرا تا حد صفر كاهش خواهد داد. البته هدايت درك تماشاگران زماني كاملاً به اجرا در خواهد آمد كه عوامل همزماني، در زماني و دوگانه ( همزماني- در زماني ) به اجرا در آيند. اما عوامل دوگانه چیستند؟

بسياري از عوامل مؤثّر بر هدايت درك تماشاگر علاوه بر آن‌كه در مقاطع خاصي از اجرا امكان حضور دارند ولي در طول زماني اجرا با فواصل هدفمندي قابل تكرار هستند مانند: 1. ربطِ شخصي 2. سمپاتي 3. قدرت/ قطعيت‌نمايي/ منطقي‌نمايي 4. باور به خود 5 . باورپذيري 6 . تقويت 7. تكرار 8 . تنوع تكرار 9. برجسته‌نمايي/ بزرگ‌نمايي ( اغراق ) 10. كوچك‌نمايي/ خلاصه‌نمايي 11. پيچيدگي/ پيچيده‌نمايي 12. تصويرسازي 13. لذت‌بخشي و سرگرمي 14. متفاوت‌نمايي / نوآوري / ارائة اطلاعات جديد 15. يكتا نمايي 16. عجيب‌نمايي/ غيرمنتظره‌نمايي 17. ساده نمايي 18. همجواري 19. فكر انگيزي 20. حس‌انگيزي 21. خيال انگيزي 22. هيجان‌زايي 23. تعليق 24. نمايش ضدين/ اجتماع ضدين/ پيام دوجانبه 25. تنش زايي 26. تئاتريكاليتي 27. ارتباط چهره به چهره 28. مشاركت تماشاگر در اجرا 29. تقابل اجرا با تماشاگر 30. تأثير غيرمستقيم بر ناخودآگاه/ غيرمستقيم‌‌گويي.

تمام عناصر یک اجرا که در فصول اول، دوم و سوم مورد بررسی قرارگرفتند و عواملی که پیش از این در سه فصل چهارم، پنجم و نیز فصل ششم معرفی و بررسی شدند در یک اجرا می توانند مورد توجه قرارگرفته، رعایت شده و به طور پیوسته به اجرا نهاده شوند و به طور خلاصه شكل پيوسته وكليِ آن ها چنین است:

وقتي بر اساس خواسته‌ها، نيازها و مسائل زمانه، طيف متنوع تماشاگران را در نظرگرفتيم، ‌ ايدة بنيادي خود را در ذهن يا بر روي ورق تعيين مي‌كنيم. سپس براي ابلاغ غيرمستقيم و نامحسوس ايدة بنيادي، گروه هدف و تماشاگران فرضي خود را به طور فرضي تعيين‌ مي‌كنيم و بر اساس پارامترهاي پيشين، با رعايت بي‌طرفيِ نسبي نسبت به علائق و نيازهاي مختلف تماشاگران فرضي، محدودة تماشاگران، داستان، صحنه، ژانر و سبكِ اوليه و شكل صحنة خود را با قطعيت، قدرت و باور به نظر خود، تعيين و با تظاهر به نسبي‌گرايي و عدم نزديكي به هيچ يك از طيف‌هاي متنوع تماشاگران ( نسبي‌گرايي )،كادربندي‌كرده، اطلاعات و عناصر نامربوط، اتفاقي و احتمالي را تا حد امكان‌كنترل و مهار مي‌كنيم.

آغاز نمايش با رعايت مجموعه‌اي‌گزينشي و‌هارمونيك ( هماهنگ ) از عناصر لازم بايد باشد مثلاً آغازي قدرتمند، صميمي و غيرمنتظره. سپس اشياء، اشخاص و نشانه‌ها را طوري‌كنار هم مي‌چينيم‌كه با مجموعه‌اي‌گزينشي از عناصر و تكنيك‌ها ( مثلاً تركيبي‌گزينشي از تئاتريكاليتي، پيچيدگي، غيرمنتظره‌نمايي و يكتانمايي ) هماهنگي ارگانيك و هدفمند داشته، در راستاي جلب توجه و ارضاي نيازهاي مختلف تماشاگران‌ و القاي نامحسوس ايدة بنيادي به آن‌ها مؤثّر باشند. آن‌گاه تازه به امكاني دست مي‌يابيم، امكان اين كه تماشاگران هركدام به دلايلي شخصي به اشخاص و عناصري از اجرا توجه‌كرده، ميان خود و آن‌ها ربط شخصي‌يي را يافته، با بعضي از آن‌ها سمپاتي برقراركرده و توافقي ضمني و ناگفته را ميان خود و اجراكنندگان برقراركنند، توافقي بر سر باور به اجزاء وكليت اجرا.

بر اثر ربط شخصي يا سمپاتي، حس، خيال، هيجان يا تفكر تماشاگران نسبت به عناصري از اجرا تحريك و برانگيخته مي‌شود. حال مهم است‌كه اجزاء و تكنيك‌‌هايي چون تئاتريكاليتي، ساده‌نمايي، نمايش ضدين، حس‌انگيزي و فكرانگيزي به مقدار لازم و درجاي مناسب به‌كارگرفته شوند، مقياس و تناسبي‌‌كه مي‌تواند موجب موفقيت يا شكست يك اجرا شود.

در ادامه، اجزاء و تكنيك‌هايي‌كه همه در راستاي القاي نامحسوس ايدة بنيادي در تلاشند توسط نشانه‌ها و عناصر موافق يا متضاد خود تقويت و تشديد مي‌شوند، اين تقويت و تشديد توسط تكرارنامحسوس ايدة بنيادي و انجام تنوع تكرار دربارة عناصر موافق يا متضاد با ايدة بنيادي ( مانند فضاهاي موافق با ايدة بنيادي يا فضاهاي خالي ) متحقق مي‌شود. اين فرايندِ تكرار و تنوع‌ِ تكرارِ عناصر موافق و متضاد با ايدة بنيادي بايد به مقدارلازم و در زماني لازم و به‌اندازه ( مناسب ) بوده از تناسب و وحدتي‌هارمونيك برخوردار باشد و هيچ‌يك از عناصر از درجه، غلظت، افراط و تفريطي برخوردار نباشندكه معادله را بر ضد ايدة بنيادي بر هم بزنند بلكه بايد در راستاي القاي آن عمل‌كنند. عدم تناسبي‌‌كه اگر در هريك از جهت‌هاي موافق يا متضاد با ايدة بنيادي به وجود آيد، معمولاً موجب تضعيف و نابودي ايدة بنيادي وگاهي تبديل آن به ضد خود مي‌شود. در اين حالت، اجرا در رابطه با تأثير بر تماشاگران، به نتيجه‌اي متضاد با خواستة كارگردان مي‌رسد.

در صورت رعايت دقيق و درستِ تناسب و مقياس در اجزاء و عوامل مذكور، اجرا، از آغاز و ادامه‌اي مناسب برخوردار بوده، اجرا ادامه مي‌يابد و با تعليق‌ها،گره‌افكني‌ها ( تله‌موش‌ها ) وگره‌گشايي‌هاي جزئي به پيش مي‌رود و با نقطه‌عطف‌ها و تنوع‌هايي‌كه در اجرا به ظهور مي‌رسد موجبات حظّ تماشاگران را فراهم مي‌كند؛ حظّ ِ رواني، حسي، فكري، بصري، صوتي و ... .

اصل تنوع از ميانة اجرا بسيار اساسي بوده و در نگه‌داشتن تماشاگر تا پايان اجرا نقشي تعيين‌كننده دارد. اگر با نقطه عطف‌ها،گره‌افكني‌هاي تازه، تغييرات بصري- صوتي، تنش‌ها و تقابل‌هاي دراماتيك، و مانند اين‌ها تنوعي نسبي در اجرا ايجاد نشود ممكن است تماشاگر دنبال‌كردن اجرا را رها كند، يا ارتباط مداوم و واقعي او با اجرا گسسته شود و ارتباطي‌كاذب و ظاهري را ادامه دهد. در چنين حالتي، خسته‌گي لذيذ به او دست نداده و بر اثر خسته‌گي آزاردهنده، ايدة بنيادي به او القاء نمي‌شود يا در برابر القاي آن به خود مقاومت مي‌كند.

واضح است‌كه در صورت به وجود نيامدن اختلالات ممکن در عوامل مذكور، عناصر اجرا به طور مثبت عمل‌‌كرده، درك تماشاگر به وسيلة‌كارگردان، هدايت شده، خسته‌گي لذيذ پس از نقطة اوج بر تماشاگر حادث مي‌شود، ايدة بنيادي را به طور نامحسوس دريافت خواهدكرد و نسبت به ايدة بنيادي متقاعد خواهد شد.

البته بايد توجه داشت كه مديريتِ ارتباط با تماشاگر و هدايت درك او، مديريتِ پارادوكس‌ها است و جمع حاصل از آن ها به وجود آورندۀ یک اجرای موفق است، جمع اضدادی مانند: مديريتِ سكوت و فرياد، سكون وحركت، ابهام وافشا، گره‌افكني وگره‌گشايي، باج دادن به تماشاگر و باج گرفتن از او و مانند اين‌ها .

_ ميان عناصر و عوامل مذکور به ترتيب، رابطة علت و معلوليِ نسبي وجود دارد و گاهي دومي از اولي و سومي از دومي ناشي مي‌شود و به ترتيب از جزء به كل مي‌رسند. البته استثناء هم وجود دارد وگاهي نخست،كل، ذكرشده و سپس زيرمجموعة آن آمده است.

گاهي ميان بعضي از تكنيك‌ها و عناصر، شباهتي ديده مي‌شودكه جدا نوشتن آن‌ها به دليل تفاوت‌هاي آن‌ها بوده است ولي توضيحات آن‌‌ها ممكن است مربوط به هم به نظر آيند و شايد بتوان بخشي از توضيح يك عنصر يا تكنيك را دربارة عنصر يا تكنيكي ديگر به‌كار برد مانند: شباهت توضيحات نسبيت‌نمايي و بي‌طرف‌نمايي با القاي توهّم آزادي به تماشاگر، يا شباهت توضيحات تناسب با روح زمانه و تناسب با گروه تماشاگران با تطابق اجرا با تماشاگر، يا شباهت توضيحات باور به خود و قدرت با قطعيت‌نمايي/ منطقي‌نمايي.

تعدادی از اين عناصر و عوامل، مفاهيم و روش‌هاي كلّي هستند و يا در توليد و اجراي يك نمايش، ترتيب مشخصي ندارند و بسته به نظركارگردان وگروه در جاهاي مختلف استفاده مي‌شوند مانند طنز، تأثير غيرمستقيم، غيرمستقيم‌گويي، تأثير بر ناخودآگاه، قدرت، تعليق، پبچيدگي، ساده‌نمايي، تنش‌زايي، يكتانمايي و مانند اين‌ها. حتي ممكن است ميان دو عنصر يا تكنيك رابطة علت و معلولي يا زماني وجود داشته و ميان آن‌ها چند عنصر ديگر ذكر شده باشد مانند رابطة قدرت و قطعيت‌نمايي با باورپذيري، رابطة القاي توهّم آزادي به تماشاگر و هيجان‌زايي با سرگرمي و لذت، يا رابطة تنش‌زايي و تله‌موش با تعليق. همچنين بسياري از عناصر و تكنيك‌هايي‌كه در آغاز، ميانه و پايان فهرست آمده‌اند در هر نقطه از طول زماني اجرا مي‌توانند باشند مانند: تصويرسازي، تأثير غيرمستقيم، القاي توهّم آزادي به تماشاگر، حس‌انگيزي، فكرانگيزي، خيال‌انگيزي و نسبيت‌گرايي/ نسبيت‌نمايي. پس هر نوع ترتيبي براي آن‌ها در نظرگرفته شود يك ترتيب نسبي و فرضي است و قابل جابه‌جايي و تغيير است.

با توجه به عناصر و عوامل مذکور، يك‌كارگردان مي‌تواند پيش از‌كارگرداني، مسائلي را در نظرگيرد كه تمرين‌هاي او را در راستاي هدايت درك مخاطب جهت دهند و حين تمرين‌ها با رجوع به آن‌ها مي‌تواند دائماً به طور فرضي، ارتباط با تماشاگر را تصّور و سازماندهي‌‌كند.

كارگردان با در نظرگرفتن آن‌ها پس از آماده‌شدن هر صحنه مي‌تواند حدس بزندكه اجراي نهايي او تا چه حد موفق خواهد شد. همچنين هرگاه نمايشي در ارتباط با تماشاگران دچار خلل شود مي‌توان مطمئن شدكه يكي يا مجموعه‌اي از اين عوامل به طوركامل وكاربردي نقش خود را در اجرا ايفا نكرده است. پس اين عوامل، براي منتقدان نیز اين امكان را فراهم مي‌كنند تا ببينند اين پارامترها در اجرا تا چه حد رعايت شده‌اند و با در نظرگرفتن آن‌ها بتوانند به نقد يك اجرا بپردازند.

بهتر است براي صرفه جويي در وقت و هزينه از يك متخصص هدايت درك تماشاگر، در تمرين‌هاي تئاتر استفاده شود تا همزمان در حين تمرين‌ها روتوش انجام شده و تمرين‌ها نيز در راستاي روتوش قرارگيرند. قابل ذكر است متخصص پيشنهادي ِ من فقط براي هدايت درك مخاطب عام در تئاترهاي عامه پسند مفيد نيست بلكه براي تئاترهاي تجربي، خاص و كم تماشاگر نيز به چنين متخصصي نياز است. پيشنهاد من اين است‌كه رشته‌اي در دانشگاه‌هاي جهان با نام هدايت درك تماشاگر تأسيس شود. البته نخست بايد چنين رشته‌اي به طور عمومي با عنوان هدايت درك مخاطب در مراكز آموزشي و پژوهشي ايجاد شود و سپس به سوي هرچه تخصصي‌تر شدن حركت كند.

..........................................................


فهرست منابع


كتاب‌

آرتو، آنتونن. تئاتر و همزادش. مترجم: نسرين فطاور. تهران. قطره 1383

استيس، والتر ترنس. عرفان و فلسفه. مترجم: خرمشاهي، بهاءالدين. تهران،‌ سروش، 1361

ارسطو. فن خطابه. مترجم: پرخیدةملکی. اقبال، تهران، 1381

ارستو. هنر شاعري. مترجم: مجتبايي، فتح الله. تهران، بنگاه نشر انديشه، 1377

استريناتي، دومينيك. مقدمه‌اي بر نظريه‌هاي فرهنگ عامه. مترجم: پاك‌نظر، ثريا. تهران، گام‌نو، 1380

اسلين، مارتين. دنياي درام. مترجم: شهبا، محمد. تهران، هرمس، 1382

الام، كر. نشانه شناسي تئاتر و درام. مترجم: سجودي، فرزان. تهران، قطره 1384

ايتن، جوهانز. كتاب رنگ. مترجم: حليمي،‌ محمد حسين. تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1374

تامپسون، جان. ب. رسانه‌ها و مدرنيته. تهران. سروش. 1380

براكت، اسكار. تاريخ تئاتر جهان. مترجم: آزادي ور، هوشنگ. تهران، مرواريد، 1375

برشت، برتولد. دربارة تئاتر. مترجم: فرامرز بهزاد. تهران. خوارزمي 1378

بروك، پيتر. فضاي خالي. مترجم: اصغر رستگار. اصفهان. فردا 1380

بلاي، رابرت دابل يو. ادبيات تبليغ. مترجم: بهزاد، منيژه ( شيخ جوادي ). تهران، سيته، 1381

بوال، آگوستو. تئاتر مردم ستمديده. مترجمان: جواد ذوالفقاري. مريم قاسمي. تهران، نوروز هنر، 1380

بنت، سوزان. تماشاگران تئاتر. مجيد سرسنگي. تهران، نمايش، 1386

بيضايي، بهرام. نمايش در ايران. تهران، انتشارات روشنگران و مطالعات زنان، 1379

پكليس، ويكتور. الفباي سايبرنتيك. مترجم: افشين آزادمنش. تهران، سپيده، 1363

پيسكاتور، اروين. تئاتر سياسي. مترجم: فرهودي، سعيد. تهران، قطره، 1381

تامپسون، جان بروكشاير. ايدئولوژي و فرهنگ مدرن. مترجم: حسن زارع. موسسه فرهنگي آينده پويان، تهران، 1384

تريسي، برايان. صد قانون شكست‌ناپذير موفقيت دركار و زندگي. منيرالدين اعتضادي. راشين، تهران، 1385

دهخدا، علي‌اكبر. فرهنگ‌ لغت دهخدا. انتشارات دانشكده ادبيات دانشگاه تهران، تهران، 1379

رحماني، علي اصغر. مباني ارتباط، تبليغ و اقناع. مؤسسه انتشاراتي روزنامه ايران، تهران، 1383

روستا، احمد. تكنيك‌ها و تاكتيك‌هاي تبليغات. سيته، تهران، 1386

زاهدي، فرين‌دخت. تئاتر خياباني؛ روند تغيير محيط قراردادي نمايش. تهران، گفتمان خلاق، 1380

زيمن، سرجيو. تبليغاتي‌كه ما مي‌شناسيم به آخر خط رسيده است. سيته، تهران، 1386

شكنر، ريچارد. نظريۀ اجرا. تهران، سمت، 1386

حسيني پاكدهي، علي. مباني اقناع و تبليغ. تهران، آن، 1381

حسيني راد، ببراكت

عبدالمجيد. مباني هنرهاي تجسمي 1 و 2. تهران، شركت چاپ و نشر كتابهاي درسي ايران، 1382

حكمت، نصرالله. حكمت و هنر در عرفان ابن عربي؛ عشق، زيبايي و حيرت. تهران، فرهنگستان هنر، 1384

حكيم آرا، محمد علي. ارتباطات متقاعدكننده و تبليغ. تهران، سمت، 1384

دادگران، سيدمحمد. مباني ارتباطات جمعي. تهران، مرواريد، 1383

ديچز، ديويد. شيوه‌هاي نقد ادبي. مترجمان: يوسفي، غلامحسين. صدقياني، محمد. تهران، علمي، 1366

روز- اونز- جيمز. تئاتر تجربي. مترجم: مصطفي اسلاميه. تهران، سروش، 1369

روبين، ژان ژاك. تئاتر وكارگرداني. مترجم: نونهالي، مهشيد. تهران، قطره، 1383

ريد، هربرت. هنر و اجتماع. مترجم: سروش حبیبی. اميركبير، تهران، 1352

زرين‌كوب، عبدالحسين.گذرگاه فكر و فلسفه. تهران. اميركبير 1375

زكوريلسكي، فرانسوا. تئاتر نان و عروسك. مترجم: ميترا رئيسي. تهران، قطره، 1383

ستاري، جلال. آنتونن آرتو، شاعر ديده‌ور صحنۀ تئاتر. تهران، نمايش، 1378

ستاري، جلال.. و ديگران. آيين و اسطوره در تئاتر. تهران، توس، 1376

ستاري، جلال.. و ديگران. پرده‌هاي بازي. تهران،‌ ميترا، 1379

سوليوان، لوك. تبليغات خلّاق. مترجم: مقدم، فرزاد. تهران، سيته، 1384

شارما، ديواكار. روابط عمومي حرفه‌اي بالنده. مترجم: كيوان‌مهر، ميترا. تهران، مركزمطالعات و تحقيقات رسانه‌ها، 1384

شربتيان، محمدحسن. درآمدي بر مباني تبليغات. مشهد، سخن‌گستر، 1386

شريف تهراني، سيد رضا. انسان، فضا، طراحي. تهران، شركت چاپ و نشر كتابهاي درسي ايران،‌ 1382

صفوي، حسن. افكار عمومي. تهران. دانشكدة علوم ارتباطات اجتماعي، 1351

فدايي حسين، سيدحسين. تجلي دين در نمايش شرق و غرب. تهران، نمايش، 1385

فرند، ديويد. كمپوزيسيون در نقاشي. مترجم: نورپرور، عزت الله. عصرجديد، 1362

فلاح زاده، مجيد. تاريخ اجتماعي سياسي تآتر در ايران. تهران، پژواك كيوان، 1383

فوكو، ميشل. اين يك چپق نيست. مترجم: حقيقي، ماني. تهران، مركز، 1375

فيلد، سيد. فيلمنامه‌نويسي. مترجم: عباس اكبري. نيلوفر، تهران، 1383

قادري، بهزاد. تئاتر و مخاطب ( تئاتر و اصول زيبايي‌شناختي مخاطب درگذر زمان ). نمايش، تهران، 1386،

قادري، نصرالله. آناتومي ساختار درام. تهران، كتاب نيستان، 1380

كولمن، جان. كميتة 300. مترجم: يحيي شمس. تهران. نشر فيروزه 1378

كيا، سعيدي + علي اصغر، رحمان. مباني ارتباط، تبليغ و اقناع. تهران، مؤسسه انتشاراتي روزنامه ايران، 1383

كيانيان، داود. دريچه اي به تِئاتر كودك در ايران. تهران، نمايش، 1387

گروتوفسكي، يرژي. به سوي تئاتر بي‌چيز. مترجم: كياسا ناظران. تهران. قطره 1382

گلد برگ، موسي. فلسفه و روش در تئاتر كودك و نوجوان. مترجم: كشاورزي،‌ اردشير. تهران، نمايش، 1387

لسكو. هنر نمايش‌نويسي جنگ. مترجم: همداني، ناد علي. تهران، قطره، 1382

ليوتار، ژان فرانسوا. وضعيت پست‌مدرن. مترجم: حسینعلی نوذری. گام نو، تهران، 1380

محسنيان راد، مهدي. ارتباط‌شناسي. تهران. سروش 1369

محمدي‌فر، محمد‌رضا. فرهنگ تبليغات. وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، تهران، 1377

مكي، شناخت عوامل نمايش. فرهنگي، علي‌اكبر. ارتباطات انساني. تهران. فرهنگي رسا 1380

ميسون، بيم. تئاتر خياباني و انواع ديگر نمايش‌هاي بيروني. مترجم: شيرين بزرگمهر. تهران، دانشگاه هنر، 1380

ميسون، بيم. تئاتر خياباني. مترجم: شيرين بزرگمهر. دانشگاه هنر، تهران، 1380

تلي، جو. رازهاي بازاريابي و تبليغات. مترجم و ناشر: نيما عربشاهي، تهران، 1386

ويكر، رابرت. چگونه ديگران را متقاعدكنيم؟ مترجم: مژگان قشقايي‌پور. نشر همداد، 1386

هاج، فرانسيس. كارگرداني نمايشنامه. مترجمان: براهيمي، منصور. عليزاد، علي اكبر. تهران، سمت، 1382

هولتن، اورلي. مقدمه بر تئاتر، آينۀ طبيعت. تهران، سروش، 1376



سخنراني‌ و مصاحبه‌ و برنامۀ تلويزيوني

خاكي، محمد رضا. نقل به مضمون، از سخنان ايشان در كارگاه كارگرداني پيشرفته 2، نيمسال اول تحصيلي 1387

مصاحبه با جورج لوكاس در سينماي حرفه‌اي، شبكۀ 2 سيماي جمهوري اسلامي ايران، آبان 1380

سخنراني‌ محمود معظمي در شبكۀ TV PERSIA

برنامۀ SPLASH در شبكۀ GEM


مجله‌ و روزنامه

ايران ( روزنامه )، شنبه 16/2/1385. منبع اصلي: Guardian , 30 June , 2005. مقالۀ: باور از ديدگاه عصب شناسان ( ‌آنجا كه عقيده زاده مي‌شود ). نويسنده: جها، آلوك. مترجم: عباسپور تميجاني، زهرا.

صحنه. شمارۀ 61. مقالۀ: ديركردن: يك شرط هستي شناسانه و دراماتيك. نويسنده: گوچ بيلمز، بليز. مترجم: لاله، عبدالحسين.

فصلنامۀ تئاتر. تابستان 84. مقالۀ دراماتورژي تماشاگر. نويسنده: دومارينس، ماركو. مترجم: غفاري شيروان، مژگان.

فصلنامۀ تِئاتر، پائيز و زمستان 79. مقالۀ:‌ آيين‌ها و اقتدار تشيع. نويسنده: كالمار، ژان. مترجم: آقاعباسي، يدالله.

كتاب ماه كودك و نوجوان. شماره 134. مقالۀ: ده فرمان براي تئاتركودك و نوجوان. فرهادپور، علي.

نمايش ( ماهنامه ). دورۀ قديم. مقالۀ: جست و جوي حقيقت از طريق اسطوره. نويسنده: سارتر، ژان پل. مترجم: سميعي، خسرو.

نمايش ( ماهنامه ). شماره 14 تا 19. مقالۀ: تئاتر و سياست. نويسنده: سينفيلد، آلن.. مترجم: دشت پيما، ناصر.



هدايت درك تماشاگر... بخش 6: عواملِ مؤثر بر هدايتِ دركِ تماشاگر در دو حالتِ همزماني و در زماني ( عوامل دوگانه ). ( پایان نامه ی کارشناسی ارشد علی فرهادپور )


فصل ششم




6-1- عواملِ مؤثر بر هدايتِ دركِ تماشاگر در دو حالتِ همزماني و در زماني ( عوامل دوگانه )

6-1-1- تقويت

6-1-2- تكرار

6-1-3- تنوع تكرار

6-1-4- نمايش ضدين/ اجتماع ضدين/ پيام دوجانبه

6-1-5- تنش زايي

6-1-6- تأثير غيرمستقيم بر ناخودآگاه/ غيرمستقيم‌‌گويي

6-2- نتیجه گیری فصل ششم

...........................................................
 
فـــصل ششم


عوامل مؤثّر بر هدايت درك تماشاگر در دو حالتِ همزماني و در زماني ( عوامل دوگانه )


6-1- عوامل مؤثّر بر هدايت درك تماشاگر در دو حالتِ همزماني و در زماني ( عوامل دوگانه )

بعضي از عوامل همزماني مانند فكرانگيزي، حس‌انگيزي يا تنش‌زايي حالتي دوگانه دارند و علاوه بر آن‌كه در مقاطع خاصي از اجرا امكان حضور دارند ولي در طول زماني اجرا با فواصل هدفمندي قابل تكرار هستند. این نکته دربارۀ بعضی از عوامل در زمانی هم صادق است و بعضی از عوامل در زمانی دارای خصلت همزمانی هم هستند مانند: جلب توجه یا تنوع که ممکن است عناصر مربوط به یکی از آن ها همزمان و در یک زمان وجود داشته باشند. یا هر یک از عوامل همزمانی وقتی در طول مقاطعی از اجرا با هم همزمان شوند باز عوامل همزمانی در جمع با عوامل در زمانی به منصۀ ظهور رسیده اند. البته بعضی از عوامل و عناصر دارای خصلتی دوگانه داراي هر دو خصلتِ همزماني و در زماني اند كه در زير مورد اشاره و بررسي قرار خواهندگرفت.


6-1-1- تقويت

تقويت را مي‌توان از مهم‌ترين عواملي دانست‌كه در راستاي القاي ايدة بنيادي مؤثرند. تقويت، به طور خلاصه عبارت است از تشديدِ تأثير ايدة بنيادي با تكرار و تكثيرِ نامحسوسِ ايدة بنيادي در تركيب‌بندي ( همزماني ) و در طول زماني اجرا ( در زماني ).

به‌گفتة هاج: « اگرچه نشانه‌هاي موجود در نمايش به خصوص آن‌ها كه قابليت‌هاي حس‌انگيزي و هيجان‌انگيزي دارند به سهولت ما را تهييج مي‌كنند، ولي تأثير قويِ آن‌ها در حالي رخ مي‌دهدكه با عناصر ديگري تقويت شوند. »[320]

اين مطلب در هر دو موردِ صدا و تصوير صدق مي‌كند و به چند شكل قابل بررسي است: 1. تقويت صدا با تصوير؛ 2. تقويت تصوير با صدا؛ 3. تقويت صدا با صدا؛ 4. تقويت تصوير با تصوير.

براي رسيدن به يك اجراي موفق بايد همة عناصر موجود در يك اجرا توسط عناصر ديگر تقويت شوند و اين مقوله با مقولة تكرار نامحسوس ارتباط پيدا مي‌كند. مثلاً جنايت يا خشونت بايد با استفاده از تكرار نامحسوس تقويت شوند به اين شكل‌كه اگر در صحنه، آلت قتاله‌اي نماد و نمايان‌گرِ جنايت يا خشونت است بايد توسط نشانه‌هايي مانند خون، رنگ سياه، تصاوير ناهنجار، صداها و ميزانسن‌هاي اضطراب‌آور، تقويت شود. با توجه به مقولة نمايش ضدين، تقويت جنايت يا خشونت مي‌تواند با استفاده از عناصر متضاد هم انجام شود مانند رنگ سپيد، تصاوير زيبا، صداها و ميزانسن‌هاي زيبا و آرامش‌بخش و مانند اين‌ها.

البته در هر دو صورت _ استفاده از عناصر همخوان يا ناهمخوان با عنصر محوري _ بايد ميان همة عناصر به طور آگاهانه و حساب‌شده، هماهنگي و ارتباط ارگانيك وجود داشته باشد. نسبت مقدار هر يك از عناصر و مقدار و جاي قرارگرفتن آن‌ها دركادر نيز بر تأثيرپذيري تماشاگر مؤثرند. مي‌بينيدكه سه مقولة ديگر به اين مقوله پيوند مي‌خورند مانند: هماهنگي و وحدت ارگانيك اجزاء با يكديگر، مقدار لازم در اجزاء، كادربندي.

دانش‌ تركيب‌بندي، اينجا بسيار به‌كار مي‌آيد. در نقاشي‌ وگرافيك، قاعدة غيراجباريِ تكرار شكل‌ها و رنگ‌ها وجود دارد، مثلاً مثلث، دايره يا رنگي خاص در جاهاي خاصي از نقاشي به شكل‌هاي متنوع ديگري تكرار مي‌شود و اين به زيبايي،‌هارموني و انسجام آن‌كمك مي‌كند. در اين‌جا تكرار متنوع را مي‌توان عاملي براي تقويت دانست. اين در نقاشي‌هاي معروفي چون موناليزا، شام آخر، آكادمي افلاطون، گوئرنيكا و بسياري ديگر وجود داشته است. مطلب مذكور توسط متخصصان نقاشي شناسايي و بررسي شده و همراه با آن چند مقولة مذكور قبلي مانند تكرار نامحسوس، مقدار لازم در اجزاء،كادربندي و وحدت ارگانيك اجزاء با يكديگر در دانش‌كمپوزسيون تصويري نيز وجود داشته و بسيار مورد بررسي، اشاره و تأكيد قرارگرفته است. [321]


6-1-2- تكرار

ناپلئون: « تكرار، تنها اصل مهم و جدي در سخنراني و علم معاني و بيان است. »[322]

يكي از راه‌هاي تقويت ايدة بنيادي، تكرار است‌كه در دو زمينة همزماني و در زماني قابل بررسي و اجرا است.

به‌گفتة حكيم‌آرا: « تعداد زياد استدلال پيام بر قوتِ منبع و صحتِ پيام دلالت دارد. »[323]

ويكتور پكليس نيز دربارة تكرارگفته است: « غالباً اطلاعات منفرد وگذرا فقط 24 ساعت در حافظة انسان مي‌مانند. اگر علامات و اطلاعات تكرارشوند، پروتئين به آن عكس‌العمل نشان داده و اخبار را به حافظة درازمدت – مغز – راه مي‌دهد و چنان‌چه علامت تكرار نشود، مدارها از هم‌گسيخته و حافظة‌كوتاه‌مدت قطع مي‌شود. طبق تحقيقات، معني در حافظة بلندمدت است. »[324]

پس تكرار يك پيام يا يك نشانه با فواصل حساب‌شده‌اي مي‌تواند منبع پيام را داراي تخصص و حقانيت بنماياند و خود پيام را درست و قابل قبول نمايد. اين اصل را تري اسميت، مدير روابط عمومي شركت وستينگهاوس به شكل قاعدۀ ويژه‌اي براي سازماندهي پيام‌هاي خود در سخنراني‌ها و معرفي و ارائۀ كالا طراحي و بيان‌‌كرده است: « آنچه را قصد داري به آنها بگويي، بگو، [ به شكل و روشي ديگر ] باز هم بگو، و سپس آنچه راكه به آنهاگفته‌اي از نو بگو. »[325]

همچنان‌كه در متقاعدسازي، تعداد زياد استدلالِ پيام بر قوتِ منبع و حقانيت پيام دلالت دارد، در تئاتر، تكرار تم در همۀ صحنه‌ها كاركردي دارد كه طبق آن تماشاگر كم كم متقاعد مي‌‌شود كه تم، صحت دارد. تكرار تم در تئاتر چيزي شبيه به تكرار نت‌ها در موسيقي و تكرار شكل‌هاي هندسي در نقاشي و هنرهاي بصري است. در تبليغات اين حالت را در دو مبحث « تكرار نامحسوس »[326] و « تنوع تكرار »[327] بررسي مي‌كنندكه بسيار مؤثّر و مهم است.

تكرار در طول زمان تأثيرگذار است چنان‌كه طبق آزمايش پروفسور ابينگ هوس « با 38 بار تكرار در 3 روز، دانشجويان، واژه‌هاي خارجي را بهتر ياد مي‌گرفتند تا اين‌كه 68 با تكرار واژه را در يك روز. »[328]

تكرار، در دوران باستان از عوامل ابقا و تثبيت يك فكر و عقيده بوده است. به‌گفتة ليوتار: « نقل‌ها و روايت‌ها در جوامع‌ باستاني يا سنتي، اولاً بر اثر تكرارهاي مداوم، مستمر و زنجيره‌وار موجب اثبات و نهادينه‌شدن خود مي‌شوند، ثانياً به صورت يك روايت در مي‌آيند و ثالثاً به‌كمك بيان‌ و نقل‌كردن خود به توجيه خود پرداخته و به مقبوليت و مشروعيت خود ياري مي‌رسانند. »[329]

درگذشته تكرار مهم بود ولي مهم‌تر از آن اعتبار منبع پيام بود بدين شكل‌كه اگر پيامي توسط منبعي قابل اطمينان ارائه مي‌شد، همان يك بار نيز براي مقبوليت آن‌كافي بود، چنان‌‌كه در علم حديث اسلامي، اول اعتبار منبع پيام ( نقل‌كنندة حديث ) مهم است و بعد تكرار و تواتر آن. ولي امروزه، بيشتر، تكرارمكرر، عامل اعتباربخشيدن به پيام است و اعتبار منبع پيام نقش‌كمتري را بازي مي‌كند. به قول شربتيان: « تبليغات در عصر پست مدرن با توليد انبوهِ يك چيز و تكرار يك پيام موفقيت به دست خواهد آورد. »[330]

مسئلة تكرار در دنياي اقتصاد امروز به صورت توليد انبوه نقش مهمي را ايفا مي‌كند چنان‌كه درگذشته، رقابت بر سركيفيت بود ولي امروزه مثلاً محصولات چيني با توليد انبوه وكيفيت متوسط يا ضعيف، جاي بيشتري را در بازارها اشغال مي‌كنند. يكي از مهم‌ترين عوامل موفقيت توليدكنندگان چيني همين توليد انبوه و تكرار محصولات است.

ويلبر شرام در زمينة تبليغات و فروش محصولات مي‌گويد: « اگر حس‌كنيم‌كه مخاطبان، پيام ما را درك نمي‌كنند يا بايد اطلاعات بيشتري دهيم يا بايد اطلاعات محدود و مشخصي را در زمان‌هايي معين تكراركنيم. اين‌كار ظريفي است چون اگر آهسته اطلاعات را بدهيم ممكن است‌گيرندة پيام خسته شود و اگر خيلي سريع اطلاعات را بدهيم مخاطب سردرگم مي‌شود. »[331]

در تئاتر چنان‌كه‌گفته‌ايم و خواهيم‌گفت، تم در همة صحنه‌ها وكنش‌ها بايد به شكل‌هاي‌گوناگون تكرارشود و اين تكرار است‌كه باعث القاي نامحسوس تم و ايدة بنيادي به تماشاگر مي‌شود. سخن شرام دربارة تئاتر نيز مصداق دارد و بايد تكرارِ تم و ايدة بنيادي را با سرعت لازم و مناسبي انجام دهيم و اگر آهسته اطلاعات را بدهيم تماشاگر ممكن است‌ خسته شود و اگر خيلي سريع اطلاعات را بدهيم تماشاگر سردرگم خواهد شد.

6-1-3- تنوع تكرار

ارسطو: « ذكر نكات و موضوعات‌كلّي به دفعات، راه‌حل مغزهاي ضعيف است. »[332]

تكرار بدون تنوع نه تنها تأثيري ندارد بلكه ممكن است تأثير منفي هم داشته باشد. چنان‌كه سِر ويچرد برتن ( مترجم هزار و يك‌ شب به انگليسي )‌گفته است: « بعد از 15 دقيقه، مغز، طراوت و تازگي خود را از دست مي‌دهد. »[333]

رابرت ويكر به سخنرانان توصيه‌كرده: « عبارات تكراري را به‌كارنبريد. با يك سخنراني يكنواخت و بي‌تنوع‌،كسي متقاعد نمي‌شود. »[334]

ويلبر شرام نيز دربارة يك ارتباط موفق و مؤثرگفته است: « اگر حس‌كنيم‌كه مخاطبان، پيام ما را درك نمي‌كنند بايد پيام را آن‌قدر تكراركنيم تا درك‌شود. يا دربارة آن مطلب مثالي بزنيم و يا همان مطلب را به نحو ديگري بيان‌كنيم. »[335]

ديل‌كارنگي هم در اين باره‌گفته است: « ايده‌هاي خود را در الفاظ مختلف از نو بيان‌كنيد. »[336]

آن‌چه آمد نشانگر تأكيد نظريه‌پردازان علوم ارتباطات، تبليغات و فن‌ خطابه بر لزوم و تأثير تنوع در يك ارتباط بود. در تئاتر چنان‌كه گفته‌ام يك ايدة بنيادي و يك تم وجود داردكه در طول اجرا تكرار مي‌شوند وگاهي بر هم منطبق مي‌شوند. تكرار آن‌ها معمولاً عمدي و آگاهانه است ولي بعضي ازكارگردان‌هاي آماتور يا بي‌دقت، بي آن‌كه خودشان بدانند تم يا ايدة بنيادي خاصي را تكرار مي‌كنندكه شايد مطابق با نظر خودشان يا كليت اجرايشان نباشد.

به هر حال آن‌چه براي اجرا مضر است اين است‌كه تكرار تم، ايدة بنيادي، اتمسفر و به طوركلي تكرارِ بدون تنوعِ عناصر يك اجرا معمولاً باعث خسته‌گي وكسالت تماشاگر مي‌شود. واژة‌ كليدي در سخن شرام، « نحو ديگر » است. توانايي‌كارگردان و اجراگران اين است‌كه يك زيربناي واحد را طوري در طول اجرا تكراركنندكه تماشاگر به شكل مستقيم و آگاهانه متوجه تكرار نشود و اگر هم متوجه شود باعث‌كسالت و خسته‌گي او نشود.

اين مطلب را مي‌توان اين‌گونه بيان‌كرد: ايدة بنيادي در اجرا بايد به شكلي متنوع، به حالت‌هاي مختلف و همواره نو شونده تكرار شود و اين تنوع تكرار در ژست‌ها، حركات، اتمسفر، مود، طراحي صحنه، نور، لباس و همة عناصر يك اجرا بايد رعايت و انجام شود.


6-1-4- نمايش ضدين/ اجتماع ضدين/ پيام دوجانبه

اگر عناصر متضاد در يك اجرا وجود نداشته باشند، عناصر شبيه به هم و غيرمتضاد در طول زمان، تماشاگر را دچار خسته‌گي مي‌كنند.

ويليام جيمز گفته است: « ما شنا را در زمستان و اسكي را در تابستان بهتر مي‌توانيم بياموزيم. »[337] يعني هر چيزي را در محيطي نامأنوس با آن بهتر در مي‌يابيم. هيچكاك نيزگفته است: " ترس در روز ترس‌آورتر از ترس در شب است."

فرانسيس ‌هاج مي‌گويد: « كارگردان بايد عدم تناسب‌ها را در نمايشنامه بيابد و به نمايش نهد. تماشاگران در درجۀ نخست از عدم تناسب‌ها به وجد و نشاط مي آيند و در درجۀ آخر از موقعيت‌هاي بدون كشمكش. »[338] البته دليل ناموفق‌بودن بسياري از اجراها درك‌نكردن و به‌نمايش درنياوردنِ تضادهاي آشكار و نهفتة موجود در نمايشنامه است.

اگر به خود نمايشنامه‌هاي ايبسن، بكت، چخوف و مانند اين‌ها بنگريم درمي‌يابيم هرگز چيزي را از پيش لو نمي‌دهند و تماشاگر را دائماً و متناوب به پيش‌بيني‌كردن و حدس‌زدن وا مي‌دارند. اين نكته را زماني بهتر متوجه خواهيم شد اگر به ياد آوريم نمايشنامه‌اي از ايبسن، بكت يا چخوف را كه براي بار اول مي‌خوانديم، چه لذتي از اوج و فرودها،كشمكش‌ها، روابط، يا انتظار و اميد براي اوج و فرود،كشمكش و تغيير برده‌ايم. پرسش اين است‌كه چرا آن همه زيبايي، زندگي و طراوت در اجراي آن‌ها به نمايش در نيايد؟

در همين راستا ‌هاج‌گفته است: « برانگيختن تخيل تماشاگر اغلب بر ايجاد تصادم و تضاد در جلوه‌هاي بصري متكي است نه بر بيانگري‌هاي تكراري و ظاهراً هماهنگ. عناصرگوناگون طراحي بصري نيز بايد شبيه شخصيت‌هاي نمايش تضاد و تصادم داشته باشند. »[339]

به‌گفتة شربتيان: « تبليغات [ به طور معمول و سنّتي ] بحث وگفتگو و نظرمخالف را بر نمي‌تابد. مخاطبان، پيام مخالف را تكثيركرده و گسترش مي‌دهند. »[340] ولي بنيان نمايش بر تز، آنتي‌تز و سنتز بنانهاده‌شده است. تقريباً همۀ اجراهاي ناموفق در اين نكته مشتركند كه تز و آنتي‌تز را به‌وجودنمي‌آورند. در يك اجرا از نظركارگرداني اين تضاد گاهي ميان تئاتريكاليتي و رئاليسم است، گاهي ميان عقل و احساس‌، گاهي ميان تصوير و صدا است و گاهي ميان سطح و عمق ( از نظر كمپوزيسيون )، ميان نگاه كارگردان – بازيگران به كاراكترها و حوادث و نگاه تماشاگران به آن‌ها، و.... در چنين فضاي دموكراتي است كه تئاتر به وقوع مي‌پيوندد:‌ بازيگر و تماشاگر از دو زاويۀ متفاوت به يك چيز بنگرند، نه اين كه هر دو از يك زاويه؛ همذات‌پنداري بازيگر و تماشاگر نيز اين باشدكه از دو سوي يك خط به نقطه و نقاطي وسط خط بنگرند، نه هر دو از يك نقطه. اگر هم چنين هم‌زاويه‌بودني اتفاق افتد بهتراست لحظاتي گذراباشد نه در طول نمايش ( مثل آثار ناموفق ).

به‌گفتة حكيم‌آرا: « شواهد نشان مي‌دهدكه پيام‌هاي يك جانبه فقط در پاره‌اي از موقعيت‌ها نظير زماني‌كه مخاطب از برهان‌هاي مخالف اطلاع ندارد [ يا از پيش نظرش با پيام يك‌جانبه موافق است ] مؤثّر است. هنگامي‌كه مخاطب به شدت با نظر موردحمايت ( ِتبليغاتچي ) مخالف است اگر پيامِ ترغيبي شامل نظرات طرف مقابل باشد تأثير آن بيشتر از وقتي است‌كه فقط نظرات موافق، مطرح‌شود. حتي هنگامي‌كه مخاطب از ابتدا مخالف نظر طرح‌شده نيست و درعين‌حال ممكن است بعدها تحت شرايطي خاص در معرض ضد ارتباطِ برهانهاي مخالف قرارگيرد، تغييرنگرش ايجادشده توسط ارائۀ دوجانبه پايدارتر است. »[341]

دو مثال براي پيام دوجانبه: نوشيدن شراب لذت‌بخش است ولي براي بدن مضر است؛ يا: موسي پيغمبر خدا است ولي مسيح كامل‌كنندة او است.

در تئاتر از ديرباز آگاهانه يا ناآگاهانه به دليل طيف متنوع تماشاگران و نامشخص بودن موضع‌هاي فكري- حسي آن‌ها پيام‌هاي دوجانبه وجود داشته است. وقتي شخصيت‌هاي اصلي و فرعي با ويژگي‌هاي متفاوت دركنار يا رو در روي هم قرار مي‌گيرند نوعي پيام دوجانبه پديد مي‌آيد و عليرغم پيروزي يكي از جناح‌هاي اصلي، بر اثر حضور هر دو جناح بر صحنه، پذيرش تماشاگر نسبت به ايدة بنيادي و پيام اصلي اجرا بيشتر شده و راحت‌تر انجام مي‌شود.

براي پيام دوجانبه در تئاتر چهار مثال تقريبي و كلّي مي‌آورَم: 1. قانوني‌كه آنتي‌گون از آن دفاع مي‌كند درست است ولي قانون پوليس ( شهر ) كه‌كرئون نمايندة آن است مهم‌تر است و پيروز مي‌شود. 2. صداقت‌كردليا تحسين‌برانگيز است ولي صداقت در رقابت با دروغ نابود مي‌شود. 3. جستجوي حقيقت توسط اوديپ ستودني است ولي افراط در جستجوي حقيقت موجب نابودي است. 4. دقت و توجه به زندگي خانوادگي و مسائل زناشويي توسط اتللو درست است ولي اطلاعات غلط و افراط در شك و تهمت به جنايت مي‌انجامد. ( در اتللو پيام دوجانبه‌اي‌كه مخابره مي‌شود را مي‌توان دربارة دسدمونا دانست: اگرچه شرم و سكوت و شرافت به‌جاي خود درست است ولي بي‌توجهي به تهمت‌ها، عدم دفاع از خود و عدم اثبات بي‌گناهي، موجب نابودي است. )

اگرچه در آثار نويسندگاني چون اشيل، سوفوكل، اوري‌پيد و آريستوفان، جنبه‌هاي انتقادآميز انساني، احساسي، اجتماعي، ديني و سياسي ديده‌شده و به نظر مي‌رسدكه آنان مانند روشنفكراني به بازنمايي جهان خدايان و انسان‌ها مي‌پرداخته‌اند، ولي به هرحال هنرآنان خواسته يا ناخواسته، مورد‌استفاده يا سوءاستفادۀ حكومت و دين قرارگرفته‌است. پيام‌هاي غيرديني و غيرسياسي آنان نيز مانند پيام‌هاي مخالفي عمل‌كرده‌اندكه تقويت‌كنندۀ پيام اصلي آن اجراها _ يعني اهميت خدايان و آيين ديونيزوس و وحدت سياسي يونان _ بوده‌است‌.

كارنگي به نقل از ضرب‌المثلي قديمي‌گفته است: « يك قطره عسل بيش از يك من سركه، مگس‌ها را به دور خود جمع مي‌كند. »[342]

البته در تئاتر، شيريني به تنهايي‌كافي نيست و شيريني و تلخي به تناوب و يا آميخته به هم بايد به‌كارگرفته ‌شود. مقدار شيريني و تلخي است‌كه مهم و مؤثّر است و هركارگردان- آشپزي نمي‌تواند اين مقدار را دريابد و يا اگر دريابد اجراكند. به‌ويژه در تئاتر ابزورد يا شقاوت بايد تماشاگر را به انتظار شيريني نگه داشته و او را بازي دهيم و اگر تلخي، دائم،گريزناپذير، تكراري و غيرقابل‌تغيير نمايانده شود، تماشاگر خسته شده، در برابر نمايش‌گاردگرفته و پيام نمايش را حتي درك نيز نمي‌كند، چه رسد به اين‌كه پيام نمايش را بپذيرد.


6-1-5- تنش زايي

تنش‌زايي مكمل نمايش ضدين است و اجتماع ضدين بدون درگيري و تنش، جذابيتي نداشته و تماشاگران را سرگرم نمي‌كند.

ليمور دركتاب افسانة پنهان مي‌گويد: « بعضي از تبليغ‌ها، با ايجاد اضطراب، ناگهان راه‌حلي را پيش روي مخاطب مي‌گذارند. »[343]

چنان‌كه‌گفتم در تئاتر و سينما، كشمكش، بحران و ستيز نيروها نقش « ايجاد اضطراب » را بازي مي‌كنند و نتيجه‌گيري، فرود و پايان ( كه معمولاً به پيروزي نيروي مورد حمايت‌كارگردان- نويسنده و حذف يا شكست نيروهاي ديگر مي‌انجامد )، نقش « راه حل » پيشنهادي را. اگر يادتان باشد جاناتان ادواردز نيز در قرن 18 اين مسئله را دريافته بود.[344]

رابرت ويكر به دست‌اندركاران تبليغات و فروش توصيه‌كرده است: « به شنوندة خود احساس امنيت را القا كنيد. »[345] ولي در تئاتر به‌گفتة هاج: « تلاش كارگردان بايد براي دستيابي به تأثيري باشد كه بيشتر ناآرام كند تا اين كه آرامش بخشد. »[346]

تئاتر اساساً در نخستين لحظات آغاز اجرا معمولاً انتظارات رايج و كليشه‌هاي قالبي را برهم‌زده و آشفته‌گي ( پيچيدگي ) را به‌وجود مي‌آورَد. اين مرحله در تئوري‌هاي تئاتر به برهم‌زدن نظم موجود معروف است.[347] به طوركلي، تئاتر با برهم‌زدن نظم موجود در نمايشنامه و در خطر نماياندن افكار قالبي آغازمي‌كند و درنهايت به تأييد آن‌ها مي‌رسد، يا اگر به تأييد آن‌ها نرسد همين‌كه تماشاگران به آن موضوع فكركرده‌باشند مبلّغ تا اندازه‌اي به هدف خود رسيده‌است.

به نظر ‌هاج: « كارگرداني، يعني روندِ مانع سازي‌هاي مناسب براي كنش. [ نه بسترسازي براي تسهيل كنش ] كارگرداني، هنر ِ برآشفتن تماشاگر است نه آرامش بخشيدن به او، هنر ِ شناخت و تجسم بخشيدن به موانعي است كه بر سر راه پروتاگونيست‌ها و آنتاگونيست‌ها وجود دارد. تجسم بخشيدن از طريق ميزانسن، صحنه‌پردازي، اشياء،‌ نور و اصوات. »[348]

آرتو نيز بر لزوم در هم شكستن راحتي، اطمينان و آسودگي خاطر تماشاگران تأكيدكرده‌ است. به‌گفتة ژان ژاك روبين: « ليوينگ تياتر و تئاترهاي مانند آن مي‌كوشند به هر قيمتي حكم آرتو را اجراكنند، يعني تماشاگر را از حالت رفاه و انفعال و چشم‌چراني درآورند و مضطرب‌‌كنند و اين كار را با ضربه‌زدن به نظام ارزشي تماشاگران از راه پرده‌دَري و خودنمايي انجام مي‌دهند. از راه شدت عمل در برابر خواب‌آلودگي ناشي از برداشتي معمول به كمك سر و صدا و نور و فرياد. »[349]


6-1-6- تأثير غيرمستقيم بر ناخودآگاه/ غيرمستقيم‌‌گويي

اگر عوامل مؤثّر بر هدايت درك تماشاگر به خوبي رعايت و اجرا شوند، اجراي تئاتري عليرغم داشتن ايدة بنيادي و پيامِ اصلي، شعاري و تبليغاتي نشده و غيرمستقيم‌گويي به عنوان حالت اصليِ نمايش قابل درك خواهد بود. در چنين حالتي ايدة بنيادي به طور نامحسوس و غيرمستقيم به تماشاگر القا خواهد شد.

جان تامپسون مي‌گويد: « در تبليغات تجاري، معنا، غالباً به روش‌هاي زيركانه و پنهاني برانگيخته مي‌شود، بي آن‌كه رابطة آشكاري بين محصول با چيزهاي مورد اشارة تلويحاً ذكرشده در تبليغ وجود داشته باشد. »[350]

به‌گفتة ‌هاج: « هدف نهايي اين است‌كه بتوان در تماشاگر درجة بالايي از توجه غيرارادي ( ناآگاهانه و ناخودآگاه ) را ايجادكرد. »[351]

دو سخن فوق نشان از اهميت تأثير غيرمستقيم بر ناخودآگاه مخاطب و لزوم آن در يك تبليغ تجاري يا اجراي تئاتر دارد. اين نكته آن‌قدر ضروري و طبيعي بوده‌كه مورد مارتين اسلين دربارة آن‌‌گفته است: « يكي از ويژگي‌هاي رسانه‌هاي پيچيدۀ ارتباطي اين است كه واحدهاي بي‌شمار اطلاعاتي كه عرضه مي‌كنند تا اندازه‌اي به طور خودآگاه و تا اندازه‌اي نيمه‌خودآگاه دريافت مي‌شوند. معمولاً بسياري از تماشاگران گرايش دارندكه در برابر تأثير كلّيِ‌ناشي از انباشتِ ويژگيهايي كه به گونة نيمه خودآگاه دريافت مي‌شود، از برش لباس گرفته تا گل و لاي روي كفش شخصيت‌ها واكنش غريزي نشان‌دهند، يعني درست مانند رفتار خود ما در برابر اشياء، حوادث و اشخاص در زندگي واقعي. »[352]

در اين زمينه پيتر شومان خاطره‌اي را بازگوكرده‌كه براي توصيف و توضيح تئاتر به معناي واقعي‌كلمه بسيار مفيد است. شومان‌ مي‌گويد: « هنگام يكي از اجراهاي آتش، دو فاشيست مي‌خواستند اشيائي را روي صحنه پرتاب‌كنند ولي چنين نكردند. اين حكايت به وضوح هدف تئاتر نان و عروسك را نشان مي‌دهد. ما نمي‌خواهيم اجرا با تماشاگر به رويارويي برخيزد و با تحريك اشتياق يا خشم او را ازكوره به در برَد. بازيگران بايد ياد بگيرند بسيار آرام صحبت‌كنند و با احتياط مردم را تحت تأثير قرار دهند به نحوي‌كه آن‌ها ناخودآگاه منقلب شوند. »[353]

به‌گفتة جيمز روز اونز: « در زبان انگليسي، ديالوگ از ريشة لوگوس مي‌آيد‌كه به معناي منطق است. به دليل ارتباط بيشترِ كلام با منطق و تأثير آن بر خودآگاه مخاطب، براي تأثير بر ناخودآگاه تماشاگر بهتر است از تصاوير استفاده شود تا كلمات. البته آواها يا ديالوگ‌هايي‌كه غيرمنطقي يا فرامنطقي به نظر رسند نيز ارتباط بيشتري با ناخودآگاه پيدا مي‌كنند. » [354]

يكي از بهترين مثال‌ها براي تأثير بر ناخودآگاه از طريق تصوير را شربتيان نقل‌كرده است: « در يك آزمايش روان‌شناسي، در هر 24 فريمِ يك فيلم سينمايي، يك فريم را به واژة ‌كوكاكولا اختصاص دادند و با نهايت شگفتي وقتي تماشاگران از سالن سينما خارج شدند نسبت به سئانس‌هاي قبل، فروش‌كوكاكولا بيشتر شده بود. اين در حالي بودكه يك فريم در ميان 24 فريم يك فيلم‌كه در هر ثانيه از پيش چشم تماشاگران مي‌گذرند، اصلاً ديده نشده و تشخيص داده نمي‌شود! اين آزمايش را بارها تكراركردند و هربار نتيجه، فروش بيشتركوكاكولا بود. »[355]

يكي ازكارگرداناني‌كه به تأثيرغيرمستقيم اهميت مي‌داد رابرت ويلسون بودكه بيشتر در پي تأثير بر ناخودآگاه تماشاگر بود. ميزانسن‌ها و تصاوير اجراهاي او بيش از آن‌كه معنايي منطقي و روشن داشته باشند و هدف‌شان تأثير بر خودآگاه تماشاگر باشد، با ديوارهاي تأويل‌كوتاه و تصاوير و ميزانسن‌هايي‌كه چندين معنا و تأثير احتمالي داشتند، تخيل تماشاگر را تحريك‌كرده و فعال مي‌كرد و بر ناخودآگاه آن‌ها تأثير مي‌نهاد.

رابرت ويلسون معتقد است‌كه: « انسان‌ها احساس‌هاي خود را در دو سطح به ثبت مي‌رسانند: در پردة بروني و در پردة دروني. آن‌چه آگاهانه مشاهده و درك مي‌شود بر پردة بروني به ثبت مي‌رسد و رؤياها و خاطرات بر پردة دروني ثبت مي‌گردد. ويلسون ذهن را آشفته مي‌كند و آميزه‌اي از عناصر مؤثّر بر هر دو پرده را در ذهن تماشاگر ته‌نشين مي‌سازد به طوري‌كه تماشاگرگاهي باورش مي‌شودكه چيزي را ديده و شنيده است. »[356]

يكي از عوامل مؤثّر بر تأثير بر ناخودآگاه مخاطب، روند ارتباط با او است. مثلاً وقتي مي‌خواهيم‌كساني را تحت‌تأثير قراردهيم‌كه مخالفِ پيامِ اصليِ ما هستند، بايد در آغاز از موافقت با آن‌ها سخن‌گوييم، سپس پس از جلب اعتماد آنان و ايجاد مقبوليت براي خود ( منبع پيام ) نظر مخالف آن‌ها را كم‌كم و به روش « چكّه آهسته » ( قطره‌چكاني ) به آن‌ها تزريق‌كنيم. در تئاتر، به همين منظور از سمپاتي براي ايجاد اعتماد و همراهي مخاطب نسبت به قهرمان و ايجاد مقبوليت براي منبع پيام ( كارگردان- اجرا ) استفاده مي‌شود. اين نكات را پيش‌تر به طور مفصّل در مبحث روند مناسب توضيح داده‌ام.

تأثير بر ناخودآگاه آن‌قدر ظريف و نامحسوس است‌كه گروتفسكي دربارة آن‌گفته است: " در تئاتر بی چیز، واکنش تماشاگر به معنای دسته‌های گل و کف زدن‌های بی پایان نیست، بلکه سکوت غریبی است که در آن شیفتگی بسیار، با کمی خشم و حتی دلزدگی در هم آمیخته است. "


6-2- نتیجه گیری فصل ششم

بسياري از عوامل مؤثّر بر هدايت درك تماشاگر علاوه بر آن‌كه در مقاطع خاصي از اجرا امكان حضور دارند ولي در طول زماني اجرا با فواصل هدفمندي قابل تكرار هستند مانند: 1. ربطِ شخصي 2. سمپاتي 3. قدرت/ قطعيت‌نمايي/ منطقي‌نمايي 4. باور به خود 5 . باورپذيري 6 . تقويت 7. تكرار 8 . تنوع تكرار 9. برجسته‌نمايي/ بزرگ‌نمايي ( اغراق ) 10. كوچك‌نمايي/ خلاصه‌نمايي 11. پيچيدگي/ پيچيده‌نمايي 12. تصويرسازي 13. لذت‌بخشي و سرگرمي 14. متفاوت‌نمايي / نوآوري / ارائة اطلاعات جديد 15. يكتا نمايي 16. عجيب‌نمايي/ غيرمنتظره‌نمايي 17. ساده نمايي 18. همجواري 19. فكر انگيزي 20. حس‌انگيزي 21. خيال انگيزي 22. هيجان‌زايي 23. تعليق 24. نمايش ضدين/ اجتماع ضدين/ پيام دوجانبه 25. تنش زايي 26. تئاتريكاليتي 27. ارتباط چهره به چهره 28. مشاركت تماشاگر در اجرا 29. تقابل اجرا با تماشاگر 30. تأثير غيرمستقيم بر ناخودآگاه/ غيرمستقيم‌‌گويي.

عواملی که پیش از این در سه فصل چهارم، پنجم و نیز فصل ششم معرفی و بررسی شدند در یک اجرا می توانند مورد توجه قرارگرفته، رعایت شده و به اجرا نهاده شوند. مطالبي‌كه در پي خواهد آمد به طور خلاصه شكل پيوسته وكليِ آن ها است. توصيف جزئيات، استدلال‌ها و ريزه‌كاري‌هاي هريك از مطالب، پیش از این در بخش مربوط به آن ها آمده است.

كوشيده‌ام در ليست‌كردن عناصر و تكنيك‌هاي مؤثّر بر هدايت درك تماشاگران و متقاعدكردن آن‌ها، مراحل تقريبيِ توليد نمايش را رعايت‌كنم. همچنين ميان آن‌ها به ترتيب، رابطة علت و معلوليِ نسبي وجود دارد و معمولاً دومي از اولي و سومي از دومي ناشي مي‌شود و به ترتيب از جزء به كل مي‌رسند. البته استثناء هم وجود دارد وگاهي نخست،كل، ذكرشده و سپس زيرمجموعة آن آمده است.

گاهي ميان بعضي از تكنيك‌ها و عناصر، شباهتي ديده مي‌شودكه جدا نوشتن آن‌ها به دليل تفاوت‌هاي آن‌ها بوده است ولي توضيحات آن‌‌ها ممكن است مربوط به هم به نظر آيند و بتوان بخشي از توضيح يك عنصر يا تكنيك را دربارة عنصر يا تكنيكي ديگر به‌كار برد مانند: شباهت توضيحات نسبيت‌نمايي و بي‌طرف‌نمايي با القاي توهّم آزادي به تماشاگر، يا شباهت توضيحات تناسب با روح زمانه و تناسب با گروه تماشاگران با تطابق اجرا با تماشاگر، يا شباهت توضيحات باور به خود و قدرت با قطعيت‌نمايي/ منطقي‌نمايي.

قسمت‌هايي از اين بخش، مفاهيم و روش‌هاي كلّي هستند و يا در توليد و اجراي يك نمايش، ترتيب مشخصي ندارند و بسته به نظركارگردان وگروه در جاهاي مختلف استفاده مي‌شوند مانند طنز، تأثير غيرمستقيم، غيرمستقيم‌گويي، تأثير بر ناخودآگاه، قدرت، تعليق، پبچيدگي، ساده‌نمايي، تنش‌زايي، يكتانمايي و مانند اين‌ها. حتي ممكن است ميان دو عنصر يا تكنيك رابطة علت و معلولي يا زماني وجود داشته و ميان آن‌ها چند عنصر ديگر ذكر شده باشد مانند رابطة قدرت و قطعيت‌نمايي با باورپذيري، رابطة القاي توهّم آزادي به تماشاگر و هيجان‌زايي با سرگرمي و لذت، يا رابطة تنش‌زايي و تله‌موش با تعليق. همچنين بسياري از عناصر و تكنيك‌هايي‌كه در آغاز، ميانه و پايان فهرست آمده‌اند در هر نقطه از طول زماني اجرا مي‌توانند باشند مانند: تصويرسازي، تأثير غيرمستقيم، القاي توهّم آزادي به تماشاگر، حس‌انگيزي، فكرانگيزي، خيال‌انگيزي و نسبيت‌گرايي/ نسبيت‌نمايي. پس هر نوع ترتيبي براي آن‌ها در نظرگرفته شود يك ترتيب نسبي و فرضي است و قابل جابه‌جايي و تغيير است.

با توجه به تكنيك‌ها و عناصري‌كه در پي خواهد آمد، يك‌كارگردان مي‌تواند پيش از‌كارگرداني، مسائلي را در نظرگيرد كه تمرين‌هاي او را در راستاي هدايت درك مخاطب جهت دهند و حين تمرين‌ها با رجوع به آن‌ها مي‌تواند دائماً به طور فرضي، ارتباط با تماشاگر را تصّور و سازماندهي‌‌كند.

كارگردان با در نظرگرفتن آن‌ها پس از آماده‌شدن هر صحنه مي‌تواند حدس بزندكه اجراي نهايي او تا چه حد موفق خواهد شد. همچنين هرگاه نمايشي در ارتباط با تماشاگران دچار خلل شود مي‌توان مطمئن شدكه يكي يا مجموعه‌اي از اين عوامل به طوركامل وكاربردي نقش خود را در اجرا ايفا نكرده است. پس اين عوامل، براي منتقدان اين امكان را فراهم مي‌كنند تا ببينند اين پارامترها در اجرا تا چه حد رعايت شده‌اند و با در نظرگرفتن آن‌ها بتوانند به نقد يك اجرا بپردازند.

اينك شكل پيوسته وكليِ عواملِ مؤثّر بر هدايت درك تماشاگران و متقاعدكردن آن‌ها را با ترتيبي فرضي و نسبي مي‌آورم:

وقتي بر اساس خواسته‌ها، نيازها و مسائل زمانه، طيف متنوع تماشاگران را در نظرگرفتيم، ‌ ايدة بنيادي خود را در ذهن يا بر روي ورق تعيين مي‌كنيم. سپس براي ابلاغ غيرمستقيم و نامحسوس ايدة بنيادي، گروه هدف و تماشاگران فرضي خود را به طور فرضي تعيين‌ مي‌كنيم و بر اساس پارامترهاي پيشين، با رعايت بي‌طرفيِ نسبي نسبت به علائق و نيازهاي مختلف تماشاگران فرضي، محدودة تماشاگران، داستان، صحنه، ژانر و سبكِ اوليه و شكل صحنة خود را با قطعيت، قدرت و باور به نظر خود، تعيين و با تظاهر به نسبي‌گرايي و عدم نزديكي به هيچ يك از طيف‌هاي متنوع تماشاگران ( نسبي‌گرايي )،كادربندي‌كرده، اطلاعات و عناصر نامربوط، اتفاقي و احتمالي را تا حد امكان‌كنترل و مهار مي‌كنيم.

آغاز نمايش با رعايت مجموعه‌اي‌گزينشي و‌هارمونيك ( هماهنگ ) از عناصر لازم بايد باشد مثلاً آغازي قدرتمند، صميمي و غيرمنتظره. سپس اشياء، اشخاص و نشانه‌ها را طوري‌كنار هم مي‌چينيم‌كه با مجموعه‌اي‌گزينشي از عناصر و تكنيك‌ها ( مثلاً تركيبي‌گزينشي از تئاتريكاليتي، پيچيدگي، غيرمنتظره‌نمايي و يكتانمايي ) هماهنگي ارگانيك و هدفمند داشته، در راستاي جلب توجه و ارضاي نيازهاي مختلف تماشاگران‌ و القاي نامحسوس ايدة بنيادي به آن‌ها مؤثّر باشند. آن‌گاه تازه به امكاني دست مي‌يابيم، امكان اين كه تماشاگران هركدام به دلايلي شخصي به اشخاص و عناصري از اجرا توجه‌كرده، ميان خود و آن‌ها ربط شخصي‌يي را يافته، با بعضي از آن‌ها سمپاتي برقراركرده و توافقي ضمني و ناگفته را ميان خود و اجراكنندگان برقراركنند، توافقي بر سر باور به اجزاء وكليت اجرا.

بر اثر ربط شخصي يا سمپاتي، حس، خيال، هيجان يا تفكر تماشاگران نسبت به عناصري از اجرا تحريك و برانگيخته مي‌شود. حال مهم است‌كه اجزاء و تكنيك‌‌هايي چون تئاتريكاليتي، ساده‌نمايي، نمايش ضدين، حس‌انگيزي و فكرانگيزي به مقدار لازم و درجاي مناسب به‌كارگرفته شوند، مقياس و تناسبي‌‌كه مي‌تواند موجب موفقيت يا شكست يك اجرا شود.

در ادامه، اجزاء و تكنيك‌هايي‌كه همه در راستاي القاي نامحسوس ايدة بنيادي در تلاشند توسط نشانه‌ها و عناصر موافق يا متضاد خود تقويت و تشديد مي‌شوند، اين تقويت و تشديد توسط تكرارنامحسوس ايدة بنيادي و انجام تنوع تكرار دربارة عناصر موافق يا متضاد با ايدة بنيادي ( مانند فضاهاي موافق با ايدة بنيادي يا فضاهاي خالي ) متحقق مي‌شود. اين فرايندِ تكرار و تنوع‌ِ تكرارِ عناصر موافق و متضاد با ايدة بنيادي بايد به مقدارلازم و در زماني لازم و به‌اندازه ( مناسب ) بوده از تناسب و وحدتي‌هارمونيك برخوردار باشد و هيچ‌يك از عناصر از درجه، غلظت، افراط و تفريطي برخوردار نباشندكه معادله را بر ضد ايدة بنيادي بر هم بزنند بلكه بايد در راستاي القاي آن عمل‌كنند. عدم تناسبي‌‌كه اگر در هريك از جهت‌هاي موافق يا متضاد با ايدة بنيادي به وجود آيد، معمولاً موجب تضعيف و نابودي ايدة بنيادي وگاهي تبديل آن به ضد خود مي‌شود. در اين حالت، اجرا در رابطه با تأثير بر تماشاگران، به نتيجه‌اي متضاد با خواستة كارگردان مي‌رسد.

در صورت رعايت دقيق و درستِ تناسب و مقياس در اجزاء و عوامل مذكور، اجرا، از آغاز و ادامه‌اي مناسب برخوردار بوده، اجرا ادامه مي‌يابد و با تعليق‌ها،گره‌افكني‌ها ( تله‌موش‌ها ) وگره‌گشايي‌هاي جزئي به پيش مي‌رود و با نقطه‌عطف‌ها و تنوع‌هايي‌كه در اجرا به ظهور مي‌رسد موجبات حظّ تماشاگران را فراهم مي‌كند؛ حظّ ِ رواني، حسي، فكري، بصري، صوتي و ... .

اصل تنوع از ميانة اجرا بسيار اساسي بوده و در نگه‌داشتن تماشاگر تا پايان اجرا نقشي تعيين‌كننده دارد. اگر با نقطه عطف‌ها،گره‌افكني‌هاي تازه، تغييرات بصري- صوتي، تنش‌ها و تقابل‌هاي دراماتيك، و مانند اين‌ها تنوعي نسبي در اجرا ايجاد نشود ممكن است تماشاگر دنبال‌كردن اجرا را رها كند، يا ارتباط مداوم و واقعي او با اجرا گسسته شود و ارتباطي‌كاذب و ظاهري را ادامه دهد. در چنين حالتي، خسته‌گي لذيذ به او دست نداده و بر اثر خسته‌گي آزاردهنده، ايدة بنيادي به او القاء نمي‌شود يا در برابر القاي آن به خود مقاومت مي‌كند.

واضح است‌كه در صورت به وجود نيامدن اختلالات ممکن در عوامل مذكور، عناصر اجرا به طور مثبت عمل‌‌كرده، درك تماشاگر به وسيلة‌كارگردان، هدايت شده، خسته‌گي لذيذ پس از نقطة اوج بر تماشاگر حادث مي‌شود، ايدة بنيادي را به طور نامحسوس دريافت خواهدكرد و نسبت به ايدة بنيادي متقاعد خواهد شد.

............................................................
 
پی نوشت ها:
 
[320].‌هاج.كارگرداني نمايشنامه. ص 444


[321] . براي اطلاع بيشترنك: فرند.كمپوزسيون در نقاشي. ص 53

[322]. كارنگي. آيين سخنراني. ص 355

[323]. حكيم‌آرا. ارتباطات متقاعدگرانه و تبليغ. ص 155

[324]. پكليس، ويكتور. الفباي سايبرنتيك. مترجم: افشين آزادمنش. سپيده، تهران، 1363. ص 75

[325]. بلاي. ادبيات تبليغ. ص 52

[326]. براي اطلاع بيشتر نك: شربتيان. درآمدي بر مباني تبليغات. صص 111 و 112

[327]. براي اطلاع بيشتر نك: حكيم‌آرا.ارتباطات متقاعدگرانه و تبليغ. ص 302

[328]. كارنگي. آيين سخنراني. ص 114

[329]. ليوتار. وضعيت پست مدرن، ص 15

[330]. شربتيان. درآمدي بر مباني تبليغات. ص 105

[331]. محسنيان راد. ارتباط‌شناسي. ص 385

[332]. كارنگي. آيين سخنراني. ص 419

[333]. همان. ص 115

[334]. ويكر. چگونه ديگران را متقاعدكنيم؟ صص 32 و 52

[335]. محسنيان راد. ارتباط‌شناسي. ص 385

[336]. كارنگي. آيين سخنراني. ص 355

[337]. كارنگي. آيين سخنراني. ص 115

[338]. هاج. كارگرداني نمايشنامه. ص 551 ؟

[339]. همان. ص 359

[340]. شربتيان. درآمدي بر مباني تبليغات. صص 26 و 51

[341]. دادگران، سيدمحمد. مباني ارتباطات جمعي. مرواريد، تهران، 1383. ص 147

[342]. كارنگي. آيين سخنراني. ص 278

[343] . بنت. تماشاگران تئاتر. ص 45

[344]. « در قرن 18 جاناتان ادواردز در برخورد با بعضي‌گروه‌هاي اجتماعي، به طور تصادفي فنون شستشوي مغزي را كشف‌كردكه طي آن، پس از القاي احساس شديد گناه به افراد، برانگيختن احساس تنش مفرط و در‌هم‌شكسته شدن شخصيت، افراد آمادۀ پذيرش افكار تازه مي‌شدند. » ( نك: حكيم‌آرا.ارتباطات متقاعدگرانه. ص 52 )

[345]. ويكر. چگونه ديگران را متقاعدكنيم؟ ص 81

[346]. ‌هاج. كارگرداني نمايشنامه. ص 359

[347]. براي مطالعة بيشتر نك: مكي. شناخت عوامل نمايش. ص 212

[348]. ‌هاج. كارگرداني نمايشنامه. ص 74

[349]. روبين. تئاتر وكارگرداني. ص 289

[350]. تامپسون. ايدئولوژي و فرهنگ مدرن. ص 79

[351].‌هاج.كارگرداني نمايشنامه. ص 143

[352]. اسلين. دنياي درام. صص 8 و 39

[353] . زكوريلسكي. تئاتر نان و عروسك. ص 231

[354] . روز- اونز. تئاتر تجربي. ص 231

[355]. شربتيان. درآمدي بر مباني تبليغات. ص 39

[356] . روز- اونز. تئاتر تجربي. ص 157




Sunday, 24 January 2010

هدايت درك تماشاگر... بخش 5: دومين مقولة مؤثّر بر هدايت درك تماشاگر: فرمِ در زمان (ترتيبِ زماني). ( پایان نامه ی کارشناسی ارشد علی فرهادپور )


فصل ششم:

دومين مقولة مؤثّر بر هدايت درك تماشاگر: فرمِ در زمان (ترتيبِ زماني)


5-1- دومين مقولة اجرايي مؤثّر بر هدايت درك تماشاگران: فرمِ در زمان ( ..ترتيبِ زماني )

5-2- عواملِ در زمانيِ مؤثّر بر هدايتِ دركِ تماشاگران

5-2-1- روند مناسب

5-2-2- آغاز مناسب

5-2-3- جلب‌توجه

5-2-4- زمان

5-2- 5- ريتم مناسب

5-2-6- تعليق

5-2-7- حفظ مداوم ارتباط

5-2-8- تطابق مداوم اجرا با تماشاگر

5-2-9- تنوع

5-2-10- نقطة اوج

5-2-11- خسته‌‌گي

5-3- نتيجه‌گيري فصل پنجم

..........................................................
 

فصل پنجم
دومين مقولة اجرايي مؤثّر بر هدايت درك تماشاگران: فرمِ در زمان: ترتيبِ زماني

چنان‌كه گفتم عناصر و عوامل مؤثّر بر هدايت درك مخاطب در دو مقولة همزماني و در زماني قابل تقسيم‌بندي است. در اين فصل، يكي از مقوله‌هاي اجرايي موثر بر هدايت درك تماشاگر در تئاتر مورد اشاره و بررسي قرارگرفته كه فرمِ در زمان يا ترتيبِ زماني نام دارد. مقولة در زماني را مي‌توان ترتيبِ زماني ناميد و بررسي و اجراي آن به شناخت تأثيرات ترتيب زماني بسته‌گي دارد.

اين مقوله‌ در اين فصل، نخست به طور كلي و از نظر تئوريك بررسي شده‌ است و در ادامة فصل، به طور جزئي و از نظر عملي، عوامل مربوط به آن بررسي خواهند شد.


5-1- دومين مقولة اجرايي مؤثّر بر هدايت درك تماشاگران: فرمِ در زمان: ترتيبِ زماني

در تبليغات، دو اصطلاح مهم وجود‌دارد‌كه محمدرضا محمدي‌فر در فرهنگ تبليغات آن‌ها را نام برده است: « 1. آگهي‌هاي مجاور چاپي (adjacent advertisements): در رسانه‌هاي چاپ دلالت مي‌كند بر آگهي‌هاي چاپيِ مجاورِ يك آگهيِ معيّن؛ 2. آگهي‌هاي مجاور بازرگاني (adjacent commercials): در رسانه‌هاي پخش، به ويژه در تلويزيون دلالت مي‌كند بر آگهي‌هاي تجارتي قبل و بعد از يك آگهي معيّن ) »[243]

در تئاتر نيز هر شيء و هرنشانه‌اي در ارتباط با اشياء و نشانه‌هاي ديگر و ترتيب و روند ارائة آن‌ها، معنا و كاربرد خود را مي‌يابد و توجه به فرم‌ در زمان و ترتيب صحنه‌ها از اهميت بسيار‌بالايي برخوردار است چنان‌كه مارتين اسلين ‌گفته است: « پويايي تصوير تئاتري _ گردآمدن شخصيت‌ها، نشست و برخاست‌ و آمد و شد شان _ عناصر مهمي از تركيب‌بندي صحنه را در خود داردكه براي كشاندن توجه و نگهداري تمركز تماشاگر ضرورت دارد. اين نكته را دربارۀ ساختار شنيداري هر نمايش دراماتيك نيز مي‌توان به‌كاربرد. حتي در درامي‌كه تنها شامل گفتگوي كلامي ‌است همين دگرگوني در لحن،‌ بلندي، ضرباهنگ و سرعت كلام ياري مي‌رسانَد تا تماشاگران گوش به زنگ باشند نه اينكه يكنواختي الگوي شنيداري آنها را خسته و دلزده كند. »[244]

شايد بتوان گفت كه همۀ هنرها يك جنبۀ در زماني دارند، چرا كه ديدن يك نقاشي نيز از زماني آغاز شده و در زماني پايان مي پذيرد. به عبارت ديگر ما هرگز دو رنگِ كنار هم را همزمان نمي‌بينيم و مدام نگاه ما از اين به آن و از آن به اين نوسان مي‌كند حتي اگر اين نوسان، نامحسوس و ناخودآگاه باشد.

در تئوري‌هاي علوم ارتباطات و تبليغات، فرمِ در زمان با اصطلاح « ترتيب ارائة پيام » ( ordering of message peresentation ) شناخته شده است و به نظر حكيم‌آرا به دو عامل بستگي دارد: « الف. طول مدت زماني‌كه دو پيام يا سخنراني را از يكديگر جدا مي‌كند. [ هرچه‌كمتر باشد تأثير پيام دوم بيشتر خواهد بود. ] ب. مدت زماني‌كه به تاريخ يا زمان تصميم‌گيري مانده است. [ هرچه نزديك‌تر به تصميم‌گيري باشد مؤثرتر است. ] »[245]

سخنان شربتيان نيزگفتة بالا را تأييد مي‌كند: « اگر مخاطب بلافاصله پس از شنيدن دو استدلال بايد تصميم‌بگيرد، استدلال دوم يا پيام دوم تأثير بيشتري نسبت به اولي خواهدگذاشت. »[246] البته به نظر من اگر فاصلة زماني ميان ارائة دو پيام زياد باشد باز هم تأثير دومي بيشتر است.

در تراژدي، اين روند اين‌گونه نمايان است‌كه به هم ريختن نظم آغازين اگرچه نخستين‌كنش نمايش است و تأثير خاص خود را دارد ولي آخرين‌كنش، از ميان رفتن عامل بي‌نظمي و برقراري نظم دوباره است و به دليل نزديك بودن به پايان، تأثيرش بيشتر است.

نكته‌اي‌كه بايد اضافه‌كنم اين است: در يك سخنراني‌كه تماشاگران متخصص و خاص ندارد، معمولاً آن‌چه اولِ سخنراني‌گفته شود مؤثرتر است. البته اگر در پايان سخنراني، سكوتي‌‌كوتاه و عمدي شود و پس از آن سخن نهايي‌كوتاهي‌‌گفته شود آن نيز بسيار مؤثّر است. در يك فيلم سينمايي يا تئاتر معمولاً نخستين صحنه‌‌ها، صحنه‌هاي مياني و پاياني از اهميت بالايي برخوردارند. در يك برنامة تلويزيوني به دليل اين‌كه بعضي از مخاطبان از ميانة برنامه به آن مي‌پيوندند و بعضي نيز در ميانه از آن جدا مي‌شوند بايد پيام اصلي ( ايدة بنيادي ) به كرّات با فواصلي منظم و حساب‌شده تكرارشود تا عده‌اي از مخاطبان از دريافت آن محروم نشوند.

از عوامل مؤثّر بر تأثيرپذيري تماشاگر، كوتاه بودن زمان پس از نقطۀ اوج تا پايان اجرا است.كوتاه بودن زمان پس از نقطۀ اوج، امكان و فرصت تجزيه و تحليل اطلاعات را از مخاطب مي‌گيرد و هر چه فاصلۀزماني نقطۀ اوج با پايان نمايش،كمترباشد، احتمال تأثير آن بيشتر مي‌‌شود. زماني كه ميان نقطۀ اوج و پايان نمايش است مقدار مبهمي است كه ميان تلاش براي تأثيرگذاري با تحقق تأثيرپذيري وجود دارد و هرچه اين مقدار و فاصله كمتر باشد احتمال تأثيرپذيري بيشتر مي‌‌شود. فاصلۀ زياد ميان نقطۀ اوج و پايان نمايش مانند استدلال كردن دوباره پس از نتيجه‌گيري در يك پژوهش است كه مضحك مي نمايد و تأثير استدلال‌هاي قبلي و نتيجه‌گيري را كاهش مي‌دهد، در حالي كه زمان كوتاه پس از نقطۀ اوج، به ذكر منابع يك تحقيق شبيه است و منطقي مي‌نمايد.

دربارۀ فرمِ در زمان، كتاب بسيار مهم ايزنشتين دربارۀ مونتاژ وجود دارد. البته نكات مربوط به مونتاژ در كتاب‌هاي مربوط به « مونتاژ در سينما » به وفور ديده مي‌‌شود و رفرنس‌هاي زيادي نيز از كتاب مذكور ايزنشتين در آ‌ن‌ها وجود دارد. بحث دربارة فرم در زمان در تئاتر و سينما به گسترۀ تاريخ تئاتر و سينما است و با مثال‌ها و مصداق‌ها بايد آن را توضيح‌داد كه مجالي ديگر را مي‌طلبد.

صدا و موسيقي نيز در ايجاد جذابيت و تأثير بسيار مؤثرند و به دليل‌گسترده‌بودن مباحث مربوط به آن، تخصصي بودن اين مسئله و لزوم پرداختن به آن در پژوهشي جداگانه، آن را به متخصصين صدا و موسيقي مي‌سپارم. در اين پژوهش بيشتر تكيه و تأكيد بر عوام، عناصر، روش‌ها و تكنيك‌هاي تصويري است و اميدوارم در فرصتي ديگر به اين مقوله بپردازم.

به هر حال چنان كه ديديم براي ايجاد جذابيت و تأثير به دانش عميق و وسيعي نياز است، ازكمپوزسيون در نقاشي‌ تا هارموني در موسيقي و مديريت زمان. اينك به معرفي و بررسي عوامل زيرمجموعة فرم همزمان مي‌پردازم.


5-2- عواملِ در زمانيِ مؤثّر بر هدايت درك تماشاگران

از ميان عواملي‌كه در هدايت درك تماشاگر مؤثرند، بسياري از آن‌ها به صورت در زماني عمل مي‌كنند. اين عوامل به‌گونه‌اي هستندكه اجراي درست آن‌ها در زمان تأثير دارد و عدم رعايت ترتيب در ارائة آن‌ها تأثير آن‌ها را تا حد صفر كاهش خواهد داد. در زير، به معرفي آن‌ها پرداخته و دربارة آن‌ها توضيح لازم را خواهم داد.

5-2-1- روند مناسب

روند مناسب براي هدايت درك تماشاگر و متقاعدكردن او زيرمجموعة عوامل در زماني محسوب مي‌شود. در مطالبي‌كه در پي مي‌آيد مي‌توان به جاي واژة تبليغات، تئاتر را نهاد و چيزهايي‌كه دربارة تبليغات‌گفته شده دربارة تئاتر نيز مصداق دارد.

رابرت ويكر دربارة تأثيرگذاري بر مخاطب- مشتري‌گفته است: « تأثيرگذاري امري تدريجي است. »[247]

اين نكته را هاج دربارة يك اجراي موفق نيز صادق دانسته و مي‌گويد: « برملا شدن تدريجي ( progressive unfolding )، يكي از رازهاي موفقيت يك نمايش در جذب تماشاگر است. »[248]

نكته‌اي كه هاج به آن اشاره‌كرده نكته‌اي كليدي است و تعليق تا اندازة زيادي به آن بسته‌گي دارد. اگر در يك اجرا، اطلاعات اصلي، ناگهاني و كامل به تماشاگر داده شوند، كنجكاوي تماشاگر براي دنبال‌كردن اجرا كاهش يافته و از ميان مي‌رود.

يكي از مهم‌ترين عوامل مؤثّر بر هدايت درك تماشاگران در تئاتر، روندِ ارائة اطلاعات وكنش‌ها به تماشاگر و الگوي ترتيبِ زمانيِ ارتباط با او است. از ميان فرمول‌ها و الگوهاي ارائه شده در اين زمينه، به‌گفتة رابرت بلاي دركتاب ادبيات تبليغ: « الگوي A.I.D.A در ميان تئوري‌هاي تبليغات از همه معروف‌تر است و طبق آن روند ارتباط با مخاطب اينگونه است: 1. توجه ( Attention ) 2. علاقه ( Interest ) 3. تمايل ( Desire ) 4. عمل ( Action ). »[249]

همچنين الگوي ديگري وجود دارد به نام « A.C.C.A »: 1. آگاهي ( Awareness ) 2. درك ( Comprehension ) 3. تقاعد ( Conviction ) 4. عمل ( Action ) » [250]

الگوي « A.I.D.A » ( به دليل ارتباط بيشترِ تراژدي با احساس ) به تراژدي نزديك‌تر است و الگوي « A.C.C.A » ( به ارتباط بيشترِ كمدي با عقل ) به كمدي نزديك‌تر است. به عبارتي الگوي اول را، به دليل ارتباط ديونيزوس ( خداي باروري و شراب در يونان باستان ) با احساس و شور و هيجان، الگوي ديونيزوسي مي‌توان ناميد و الگوي دوم را، به دليل ارتباط آپولون ( خداي خرد و رياضيات و منطق در يونان باستان ) با خرد و منطق، الگوي آپولوني مي‌توان نام نهاد. البته در تئاتر معمولاً اين الگوها به طور تلفيقي انجام مي‌شوند.

حكيم‌آرا الگوي ديگري را ذكركرده به نام الگوي DAGMAR ‌كه با الگوهاي قبلي‌كمي تفاوت دارد و تركيبي از الگوهاي ارتباطيِ A.I.D.A و A.C.C.A است. طبق الگوي DAGMAR ( Defining Advertising Goals for Measured Advertising Results ) فرايند توجه و انتخاب تا خريد به شكل زير ترسيم شده است:‌ « 1. آگاهي ( awareness ) 2. دانش ( Knowledge ) 3. علاقه- دوست‌داشتن ( liking ) 4. ترجيح ( preference ) 5. تعهد ( conviction ) 6. خريد ( purchase ). »[251]

شربتيان، الگوي خلاصه‌تري را پيشنهادكرده و در الگوي پيشنهاديِ خود، اعتماد، هيجان و اقناع را به ترتيبِ زماني، شروط لازم براي هدايت درك مخاطب و متقاعدكردن او مي‌داند و مي‌گويد: « يك تبليغ، نخست بايد ايجاداعتمادكند، سپس هيجان را برانگيزد و در نهايت اقناع‌كند. »[252]

رابرت دابليو. بلاي اين مسئله را به‌ترتيب وگونۀ ديگري بيان‌كرده‌كه بيشتر شبيه به الگوي A.I.D.A است: « 1. جلب توجه 2. ايجاد ارتباط 3. متقاعدكردن. »[253]

در مقايسه با الگوي A.I.D.A در اين الگو، جلب توجه از شروط اساسي و لازم دانسته شده، علاقه و تمايل، به واژة ارتباط تبديل شده و عمل، به واژة متقاعدكردن مخاطب تبديل شده‌ است.

چرچيل نيز دربارة روند برقراري ارتباط با مخاطب الگويي را ارائه داده است. پنج قانون چرچيل براي انجام يك خطابۀ تأثيرگذار عبارت است از: « 1. قوي شروع كنيد؛ 2. موضوع خطابه، واحد بايد باشد؛ 3. از زباني ساده و قابل‌فهم استفاده‌كنيد؛ 4. در ذهن مخاطب يك تصوير ايجادكنيد؛ 5. به شيوۀ مؤثري خطابه را به پايان رسانيد تا در ذهن بماند. »[254]

شكنر در فصل مهمي ازكتاب نظرية اجرا به روندكليدي، مؤثّر و سرنوشت‌سازي اشاره مي‌كندكه انجام و رعايت آن، موفقيت يك اجرا را تأمين مي‌كند. اين اجراي فرضي مي‌تواند يكي از اين‌ها باشد: يك ملاقات دوستانه يا عاشقانه، يك سناريوي سياسي- امنيتي، يك روند تعيين شده توسط سيستم آموزشي براي تأثير بر آموختن يا رفتار آموزنده‌گان، و ... . روند مورد اشارة شكنر اين است: « شكاف، رويداد شتاب‌دهنده، بحران، عمل جبراني، يكپارچگي دوباره. »[255]

شكنر با دقت و مهارتي باورنكردني اين روند را در ظاهرنمايي‌هاي سياسي زمان فورد و كيسينجر و كارتر، نمايشنامة رومئو و ژوليت، رفتارهاي نمايشي و پيش‌بيني‌شدة فعالان اجتماعي، مصاحبه‌ها و ژست‌هاي طالبان و القاعده در رسانه‌ها، جنگ اسرائيل با لبنان و تروريست‌ها، شناسايي و بررسي مي‌كند. براي مثال به جنگ‌هاي داخلي و خارجي لبنان اشاره مي‌كندكه « هيچ‌گاه نتوانسته از مرحلة بحران عبوركند و از انجام عمل جبراني ناتوان بوده است. »[256] روند مورد نظر شكنر همان روندكلّي است‌كه يك اجراي موفق، آن را رعايت مي‌كند و به زبان‌هاي مختلف در پژوهش حاضر تكرار شده است.

در نظرية شكنر، جلب توجه مخاطب، به شكاف اوليه در نمايش تعبير و تشبيه شده، هيجان به رويداد شتاب‌دهنده و بحران تعبير و تشبيه شده، و متقاعدشدن مخاطب و رفتارِ مطابق با قانع‌شدن او را در اصطلاحات عمل جبراني و يكپارچگي دوباره متبلور مي‌توان ديد. پس به طور نسبي، تشابهي ميان الگوهاي ارتباطي معروف و مهم در تبليغات، علوم ارتباطات و تئاتر وجود دارد.

اينك نظريۀ فستينگر ( Festinger , L. ) را دربارۀ « ناهماهنگيِ شناختي » ( cognitive dissonance theory ) نقل‌كرده و به ارتباط آن با تئاتر اشاره خواهيم كرد ( شماره‌هاي ذكرشده دركروشه توسط من افزوده شده و مطابق با ترتيب موردنظر در يك اجراي تراژدي و فنون شستشوي مغزي است‌كه در پاراگراف‌هاي بعدي طبق شماره ذكر خواهد شد ):

« [ 1: ] مردم همواره به دنبال استقرار آرامش ناشي از همسازي و هماهنگيِ دروني اند و از ناهمسازي، تعارض و ناآرامي‌هاي ناشي از شك، ترديد و احساس گناه پرهيز دارند. [ 3: ] در اين صورت اطلاعات تازه اي كه بتواند اين ناآرامي را ايجادكند شرايط روانشناختيِ لازم را براي تأثيرپذيري و تغيير نگرش فراهم مي‌كند. بنابراين، [ 2: ] اين حالت روانشناختيِ ايجادشده است كه شرايطِ پذيرشِ پيام را فراهم مي سازد نه خود اطلاعات. مردم از اطلاعات مطرح شده در پيام براي از‌ميان‌بردن ناهماهنگي‌ها استفاده خواهندكرد. بنابراين نبايد فرض كرد كه صِرفِ انتقال و دريافت اطلاعات پيام، تأثيرگذاري و تأثيرپذيري را قطعي مي‌كند. تأثيرپذيري، مستلزم فراهم آمدن شرايطي روانشناختي است كه تبليغ مي تواند به آن دامن‌بزند. »[257]

روند مذكور در بالا در يك اجرا نيز قابل انجام و شناسايي است: 1: به هم ريختن نظم موجود در نمايش براي آماده كردن مخاطب است تا پيام مورد نظر را دريافت‌كرده و تأثير مورد‌نظر بر روي او انجام شود. اگر به هم ريختن آرامش مخاطب، يك اصل ضروري براي تأثيرگذاري پيام فرض شود، سخنِ ‌هاج توجيه و توضيح و معناي خود را خواهد‌يافت كه مي‌گويد: « كارگردان نخست بايد تماشاگر را آشفته كند نه آرام و تئاتر خوب سرشار از غافلگيري‌ها است. »[258] اصولاً به‌هم‌ريختن ذهن تماشاگر، زمينه‌سازي‌كردن براي تغيير نگرش و رفتار در او است، تغييري كه نه الزاماً هنگام اجراي تئاتر كه معمولاً پس از پايان اجرا و در تفكر، احساس و زندگيِ تماشاگر بروز خواهدكرد، چه خودش به آن آگاه باشد يا نه؛ 2: بنابراين اگر يك نمايش ( يا سخنراني، به خصوص در ايران ) در انتقال پيام يا تأثير ناموفق باشد به‌دليل مقدمه چيني و فضاسازي ضعيف پيش از انتقال پيام است نه به علتِ نادرست بودن يا ضعيف بودن خود پيام يا ارائۀ آن، يا به‌خاطر تضاد فرستنده با پيش فرض‌هاي مخاطب در فرايندِ ارتباط با آن‌ها ( بازيگر يا سخنران )؛ براي نمونه معمولاً پيش‌فرضِ مردم ما هنگام مواجهه با يك سخنراني يا اجراي تئاتري اين است‌كه آن‌ها را جدّي نگرفته و آن‌ها را رفع تكليف، شعار يا سفارشي فرض مي‌كنند. پس تئاتر، خودِ پيام نيست، زمينه سازِ روانشناختي براي پذيرش پيام و تغيير نگرش و رفتار است، و چنان كه گفتيم معمولاً پس از اجرا بروز خواهدكرد.

ميان روند‌هاي ذكرشده در بالا و روندي‌كه جاناتان ادواردز‌ كشف‌كرد شباهت وجود دارد. به‌گفتة حكيم‌آرا: « ادواردز در قرن 18 در برخورد با بعضي ازگروه‌هاي اجتماعي، به طور تصادفي فنون شستشوي مغزي را كشف كرد كه طبق آن [ 1: ] پس از القاي احساس شديد گناه به افراد، برانگيختن احساس تنش مفرط و [ 2: ] در هم شكسته شدن شخصيت، [ 3: ] افراد آمادۀ پذيرش افكار تازه مي‌شدند. »[259]

در تراژدي اين شست و شوي‌مغزي به روشي ظريف تر و هنري تر انجام مي‌‌شود 1: ايجاد سمپاتي با پروتاگونيست و‌هامارتياي او‌ همراه با بر هم خوردن نظم آغازين و ادامه و حفظ آن تا پايان بي نظمي و قبل از نظم دوباره؛ 2: در هم شكسته شدن پروتاگونيست؛ 3: ايجاد نظم تازه در نمايش و انتقال غير مستقيم پيام نمايش به تماشاگر.

پس از ادواردز، برنارد لوين ( Bernard Levin ) دركتاب دورنماي زمان و اخلاق‌ به مسئلة تأثير از راه شستشوي مغزي اشاره‌كرده و روند آن را به طور خلاصه چنين بيان‌كرده است: « يكي از روش‌هاي اصلي براي از بين بردن اخلاق از طريق وحشت، به ترتيب زير است: [ 1: ] شخص را به شكلي در مقام ترديد نگه داريدكه از موضع فكري خود ناآگاه بوده و نداند در انتظار چه چيزي بايد باشد. [ 2: ] در چنين شرايطي اگر اخبار متضاد به فرد رسد به‌گونه‌اي‌كه فرد در موقعيتي نامعلوم قرارگيرد، در آن صورت در شناخت راهي‌كه او را به مقصود نزديك يا از آن دور مي‌كند، دچار سرگرداني‌كامل خواهد بود. 3. در چنين شرايطي حتي‌كساني‌كه داراي آرمان مشخصي بوده و براي هرگونه خطركردن آمادگي داشته باشند بر اثر تضاد دروني خود، نسبت به اعتقاد و وظيفة خود دچار تزلزل خواهند شد و پيام‌هاي جديد را راحت‌تر خواهند پذيرفت. »[260]

دربارة روند ايجاد جذابيت و تقاعد، هركس بخشي از حق مطلب را ادا كرده است و به طوركلي مي‌توان سخن سوليوان را خلاصه‌اي از اين بخش به زبان ساده دانست: « تا زماني‌كه جلب توجه نكنيد، مردم، شما را باور نخواهندكرد و به شما گوش نخواهند داد و آن‌چه را كه بگوييد نخواهند نفهميد. »[261]

چنان‌كه ديديد روند زماني هدايت درك مخاطب در تبليغات، تئاتر و شستشوي مغزي تا اندازه‌اي مشابه است. به طوركلي مي‌توان با تركيب آن‌ها، به الگوي ارتباطي زير براي تئاتر دست يافت: استقرار تماشاگر در شرايط تماشاگرانه ( منزوي‌كردن فرد، قطع ارتباط او با جامعۀ قبلي و كنترل اطلاعاتي ‌كه دريافت مي‌كرد. )، جلب‌توجه ( قابل‌فهم‌بودن اجرا، ايجاداعتماد اوليه و باورپذيري)، غافلگيري ( برهم‌خوردن نظم موجود و موردترديد‌قرارگرفتن نگرش‌هاي قالبي قبلي تماشاگر و منحرف‌كردن توجه تماشاگر از اطلاعات و عقايد قبلي )، توجه خاص ( وحدت موضوع و تعليق )، علاقه‌ي خاص ( سمپاتي )، تكرار پيام جديد تا بي‌نهايت مفروض ( هدايت توجه تماشاگر به سوي اطلاعات و عقايد جديدكه در تئاتر به‌كنش‌ها و نقطه‌عطف‌هاي جديد تبديل مي‌شود )، تسليم تماشاگر به اجرا، تحريك تماشاگر به موضع‌گيري نگرشي، برخورد نهايي نيروها ( نقطه‌ي اوج و هيجان در يك محيط پراحساس و پرفشار )، ديده‌شدن نتيجه و پيامد برخورد نيروها توسط تماشاگر در يك محيط پراحساس و پرفشار ( فرود و اقناع )، پايان نمايش و آغاز بازنگري تماشاگر نسبت به آن‌چه‌گذشت ( در محيط و حالتي به ظاهر كم‌احساس و كم‌فشار و عقلاني ).


5-2-2- آغاز مناسب

يكي از عوامل مهم در روند مناسب، آغاز مناسب است. برايان تريسي در روان‌شناسي فروش مي‌گويد: « شما در اولين برخورد با كسي فقط 30 ثانيه وقت داريد تا او را به ادامۀ رابطه با خودتان تشويق و ترغيب‌كنيد. پانزده‌كلمة اولي‌كه مي‌گوييد بر ادامة‌گفتگو تأثيرنهاده و تكليف‌كار را روشن مي‌كند. »[262]

بلاي نيز در تأييد اين سخنان‌گفته است: « اگر شما با سرآغاز خوبي تبليغ خود را شروع‌كنيد، بايد‌كه به نتيجۀ مثبت آن اعتماد داشته‌ باشيد، زيرا بزرگترين نويسندگان تبليغات نيز با سرآغازي محقر، قادر به نجات تبليغات خود از ورطۀ نابودي نخواهندبود. »[263]

شايد معناي واژة introduction اهميت آغاز يك اجرا را روشن‌تركند. ريشة واژة introduction از دو جزء تشكيل‌شده: Intro (: داخل ) و Ducere (: رهبري‌كردن ). پس معناي كلّيِ introduction اين است: رهبري‌كردن به داخل. با توجه به ريشة واژة introduction، سخن شكنر كاملاً درست است‌كه مي‌گويد: « آغاز يك نمايش، هدايت تماشاگران به درون يك اجرا است و به تعبيري كشاندن او به داخل حلقة محاصرة رواني- فيزيكي اجرا. »[264]

حال اين مقدمه يا معرفي چگونه بايد باشد؟ به نظر كارنگي: « معرفي بايد بتواند اطلاعاتي‌كلّي از موضوع به ما بدهد، موضوع را به مخاطب بفروشد و او را به ادامة ارتباط ترغيب‌كند، براي فرستندة پيام وجهه‌اي اعتمادبرانگيز ايجادكرده و مقدماتِ پذيرش پيام را آماده‌كند. »[265]

بلاي نيز در تأييد سخنان‌كارنگي به اين اشاره مي‌كند‌كه: « مقدمۀ يك تبليغ بايد چكيدۀ متن و پيام تبليغ باشد. نخست‌كليت موضوع را مطرح‌كنيد و سپس به جزئيات بپردازيد. »[266]

اين مسئله در آغاز نمايشنامه‌هاي شكسپير و داستان‌هاي شاهنامه ديده مي‌شود. البته چكيدة مقدماتي، عليرغم ارائة اطلاعات لازم هم بايد تعليق لازم را ايجادكند و هم بايد ميانه و پايان را پنهان‌كند. نقطة مقابل اين حالت، اشعار فردوسي در شاهنامه است براي مثال در آغاز داستان رستم و سهراب يا رستم و اسفنديار، پايان داستان‌كمابيش مشخص مي‌شود.

زمينه سازي آن قدر مهم است كه همواره به اولياي آموزش و مشاوران توصيه شده است: « قبل از هر چيزي بكوشيد رابطۀ تعامليِ مثبتي با دانش آموزان و مراجعان خود برقراركنيد؛ به دو دليل: 1. ايجاد اعتبار براي منبع پيام 2. سهولت انتقال پيام از طريق كانال ( مجراي ) ارتباطي. »[267]

در تئاتر چنين روندي با تفاوت‌هاي جزئي بايد به‌كارگرفته شود وگرنه ارتباط با مخاطب دچار اختلال شده و يا قطع خواهد شد. اختلال در اين روندكه به اختلال در رابطة مخاطب با يك اجراي تئاتري مي‌انجامد، در رفتار تماشاگران به شكل‌هاي مختلف خود را نشان مي‌دهد: خميازه،كش و قوس‌آمدن، جابه‌جا شدن، سروصداكردن ( بيشتر تماشاگران‌كودك )، خروج از سالن نمايش و ... .

جلب‌توجه در آغاز ارتباط آن‌قدر مهم است‌كه اساتيد نمايشنامه‌نويسي‌ و فيلمنامه‌نويسي‌ بهترين آغاز براي يك نمايشنامه و فيلمنامه را، آغاز با حادثه وكنش‌ دانسته‌اند. حال اين مسئله را بعضي با آغازهاي هيجاني و اكشن حل مي‌كنند، بعضي با آغازهاي رازآميز وكنجكاوي‌برانگيز و بعضي با آغازهاي غيرمنتظره و عجيب و غريب.

بسياري از سخنراني‌ها، اجراها و فيلم‌ها به دليل عدم جلب توجه مخاطبان و يا ناتواني در ايجاد صميميت و اعتماد به شدت شكست مي‌خورند. پس در نخستين لحظات و دقايق يك اجرا، پس از جلب‌توجه، بايد رابطه‌اي صميمانه ميان اجراگران و تماشاگران ايجاد شود تا آن‌ها به دنبال‌كردن اجرا ترغيب شوند. اين صميميت‌ را در اطلاع‌رساني، سخنراني، آموزش و مشاوره، بيشتر به جلب اعتماد مخاطب مي‌توان تعبيركرد.

نمونة ديگر براي آغاز نمايش با جلب توجه، بِتو است. بيم ميسون دركتاب ارزشمند خود، تئاتر خياباني، توصيف‌گويايي از روش و روندكار بِتو ارائه‌ داده است: « بِتو ( بازيگر اسپانيايي تئاتر خياباني ) به محض شروع نمايش با تقليد حركات و نوع نگاه عابران، جلب‌توجه مي‌كند و چنان فضاي‌گرم و صميمانه‌اي به‌وجود مي‌آورَدكه افراد انتخاب‌شده از ميان تماشاگران مي‌توانند به راحتي و بدون احساس خجالت در نمايش مشاركت‌كنند. بتو هرگز به زور يا حتي خواهش متوسل نمي‌شود چون هر دو نوعي درماندگي تلقي شده و بر ماهر نبودن بازيگر دلالت مي‌كند. »[268] نمايش‌هاي بتو را مي‌توان شبيه به يك تئاتر پداگوژي دانست‌كه خود مربّي هم در آن بازي مي‌كند.

پل مِساري مي‌گويد: « براي مؤثرساختن يك تبليغ بايد توجه مردم را به پيام جلب‌كرد و برانگيختن هيجان از روش‌هاي متداول براي جلب توجه مخاطب است. »[269] در زمينة هيجان‌آور بودن آغاز ارتباط، سيدرف ويكس مي‌گويد: « مقدمه را حذف‌كنيد و از جايي آغازكنيدكه مقدمه پايان مي‌يابد و هيجان براي اصل مطلب آغاز مي‌شود. »[270]

ولي فرانسيس ‌هاج، آغاز با هيجان را در صورتي‌كه به اوج نرسد و فروكش‌كند غلط مي‌داند و مي‌گويد: « اگرآغاز نمايش،آرام باشد و در پايان به هيجان برسد بهتر است تا اين كه آغاز نمايش، هيجاني باشد و پاياني آرام‌داشته‌باشد. شروع آرام مي‌تواند به پاياني پويا منجر شود ولي مسير معكوس آن مي‌تواند موجب خسته‌گي و ملال شود. »[271]

سخن ‌هاج به اين دليل درست است‌كه افزايش سطح انتظار براي مخاطبان در صورتي‌كه پايان نمايش خالي از جذابيت باشد خطرناك است. شروع هيجاني را تنها كارگرداناني قدرتمند و باتجربه مي‌توانند با اوج و فرودهاي هيجان‌آور و پاياني هيجاني‌تر از آغاز، به نحوي‌كه براي تماشاگر مطلوب‌ باشد انجام دهند.

ايجاد امنيت را ‌كه در تئوري‌هاي ارتباطات و تبليغات آمده، ‌هاج، ارتباط راحت ناميده است و مي‌گويد: « نخست تماشاگر را از لاك خود بيرون آوريد. ارتباط راحت به معناي فقدان ظاهري زورورزي است و به تماشاگر اجازه مي‌دهد خود را در نمايش رها كند. »[272] بسياري از اجراها عليرغم برخورداري از جلوه‌هاي بصري و مهارت‌هاي تكنيكي در ادامة اجرا، به دليل عدم ايجاد ارتباط راحت در آغاز اجرا شكست مي‌خورند.

گروتفسكي دربارة آغاز ارتباط وكيفيت آن گفته است: « مسئله، مسئلة تسلیم است. آدم باید ژرف‌ترین صمیمیت خود را با اعتماد به نفس تماماً در میان بگذارد بدانسان که در عشق، خود را تسلیم می‌کند. بازیگری که به غورکردن در خود می پردازد سفری را آغاز می‌کند که جزئیاتش با واکنش‌های گونه گون، صدا و رفتار او ثبت می شود و نوعی دعوت از تماشاگر را صورت‌بندی می‌کند. البته میان بازیگر و تماشاگر پیشاپیش باید چیز مشترکی وجود داشته باشد تا تماشاگر در رویارویی با بازیگر با میل و رغبت دست به تحلیل خودش بزند. »[273] اين چيز مشترك‌كه ‌گروتفسكي به آن اشاره‌كرده همان ربطِ شخصي است‌كه در علوم ارتباطات آمده و در پيش به آن اشاره‌كرديم و در تئاتر به شكل سمپاتي قابل شناسايي و اجرا است.

نمونه‌‌هاي برجستة صميميت در هنرهاي دراماتيك عبارتند از: فيلم‌هاي ملودرام دهه‌هاي 20 تا 60 آمريكا، فيلم‌هاي ملودرام پيش از جمهوري اسلامي ايران، تعزيه‌هاي مردمي و تئاترهاي روحوضي- تخته‌حوضي پيش از جمهوري اسلامي ايران و بعضاً پس از جمهوري اسلامي ايران.


5-2-3- جلب‌توجه

جلب توجه يكي از عوامل بسيار مهم در يك تئاتر يا فيلم است و زيرمجموعة روند مناسب محسوب مي‌شود. اگر جلب توجه نباشد، پيام براي مخاطب جذابيت نداشته و او را جلب نخواهدكرد. وقتي هم‌كه جلب توجه و جذابيت نباشد هدايت درك مخاطب ناممكن شده و تأثير و اقناعي ايجاد نخواهد شد. به‌گفتة شكنر: « جلب توجه چنان كه از رفتارشناسي بر مي آيد، ريشه در رفتارهاي حيوانات براي جذب جنس مخالف و ترساندن رقباي همجنس دارد. » [274]

تقليد رفتار و صداي حيوانات براي جذب آ‌ن‌ها در شكار نيز از نخستين كوشش‌هاي انسان براي ايجاد جذابيت است.[275] هنوز هم مي‌توان رد پاي اين جذابيت را در هنر جستجو كرد: هنرمند نخست مخاطب را جذب ‌مي‌كند و سپس انديشه يا حسِ مورد نظرش را به او تزريق مي‌كند، درست مثل يك شكارچي كه شكار را به سمت خود جلب مي‌كند و سپس به او ضربه مي‌زند. البته گاهي شكار از طريق كمين يا نزديك شدن به شكار انجام‌ مي‌شود كه براي آن هم معادل‌هايي در هنر مي‌توان جُست.

گيليان داير دربارة جلب توجه مي‌گويد: « تبليغ،كوشش براي جلب‌توجه مردم است و مقوله‌اي تماماً ارتباطي است ‌كه يكي از عناصر اصلي تبليغ مي‌باشد. »[276]

كارنگي نيز جلب توجه را در نخستين لحظات سخنراني براي ادامة ارتباط، مهم دانسته وگفته است: « در اولين جمله و جملات اوليه‌تان جلب‌توجه و جلب‌تمركزكنيد نه در دومين يا سومين جمله، و سعي‌كنيد از همان آغاز، ابهام وكنجكاوي ايجادكنيد. نطق ‌هاول هيلي را دركلوب فيلادلفيا به ‌ياد آوريد: " هشتاد و دو سال پيش‌كتابي چاپ شدكه همه برايش سر و دست مي‌شكستند. آيا اين‌كتاب را خوانده‌ايد؟ اين‌كتاب نوشتة كارل چارلز ديكنز است و نام آن چيزي نيست جز‌ كريسمس. " »[277]

تعليقِ ايجادشده در سخنراني هيلي « چه‌چيز(؟) » است ولي در اجراي شاهكارهاي معروف تئاتر تنها تعليق‌هايي‌كه امكان دارند « چگونه(؟) » و « چرا(؟) » هستند. اين نكته را بيشتركارگردان‌هاي ايراني مدنظر قرار نمي‌دهندكه بيشتر تماشاگران آثار معروف، داستان نمايشنامه را مي‌دانند و تصّور مي‌كنندكه نمايشنامه‌نويسِ نابغه، همة‌كارها را انجام داده و يك روخوانيِ قوي از نمايشنامه همراه با تعدادي لباس و مقداري دكور، اجرايي مقبول را پديد خواهد آورد! آن‌ها فراموش مي‌كنندكه توجه و‌كنجكاوي تماشاگران تنها با اجرايي نو و خلاقانه جلب و ارضا خواهد شد؛ اجرايي‌كه چگونه‌گي يا چرايي از مهم‌ترين بسترهاي ايجاد تعليق در آن باشند.

راسل‌كان‌ول دربارة لزوم جلب توجه و روند زماني ايجاد آن‌گفته است: « 1. توجه مخاطبان را جلب‌كنيد. 2. اعتماد مخاطبان را جلب‌‌كنيد. 3. پيام خود را ارائه‌كرده و دلائل اثبات آن را بگوييد. 4. به انگيزه‌هايي توسل جوييدكه باعث مي‌شود افراد دست به عمل زده و خواستة شما را اجراكنند. »[278]

در سخن كان‌ول بر اهميت جلب توجه تأكيد شده ولي دربارة راه‌هاي ايجاد آن توضيح داده نشده است. اعتماد مورد اشارة او، در تئاتر توسط چند عامل ايجاد مي‌شود مانند: تناسب با روح زمانه، تناسب با گروه تماشاگران، ايجاد ربط شخصي، سمپاتي و مانند اين‌ها. در تئاتر، وحدت ارگانيكِ اجزاء در خدمت كل، مقدار لازم در اجزاء و تعادل، مانند دلائل اثبات پيام هستند و حس‌انگيزي، نمايش ضدين و نقطة اوج، مانند عواملي هستند كه تماشاگر را به موضع‌گيري و رفتار پس از اجرا بر مي‌انگيزند.

ديويد برلو جلب توجه را داراي شرايطي دانسته است و مي‌گويد: « ما به عنوان منبع پيام ( فرستنده ) بايد كدهايي را برگزينيم‌كه توجه مخاطب را جلب‌كند، با نيازهاي او مرتبط باشد،كدهايي را به او بدهيم‌كه بتواند آن‌ها را رمزخواني‌كند، وكدهايي‌كه او را متقاعدكند. »[279]

شرايطي‌كه برلو براي نشانه‌ها و پيام‌ها جهت ايجاد جلب توجه‌ لازم مي داند عبارتند از: مرتبط بودن با نيازهاي مخاطب، قابل رمزگشايي بودن و متقاعدكننده بودن.

ماركو د مارينيس واژة تمركز توجه را جايگزين واژة جلب توجه‌كرده و مي‌گويد: : « مي‌توان تمركز توجه را عملاً يك اظهار علاقه ناميد. اين اظهار علاقه نيز به نوبة خود به وسيلة يك وضعيت سايكوفيزيولوژيكيِ پايه‌اي‌تر،كه مي‌توان آن را حيرت يا غافلگيري ناميد برانگيخته مي‌شود. »[280]

پس ترتيب زير وجود دارد: 1. غافلگيري 2. علاقه 3. توجه. يا به طوركامل‌تر: 1. غافلگيري 2. توجه عام 3. توجه خاص 4. علاقه. يوجنيو باربا نيز براي جلب توجه تماشاگر شرط غافلگيري را لازم دانسته و مي‌گويد: « براي جلب و جهت‌دهي توجه تماشاگر لازم است‌كه اجرا پيش از هرچيز، موفق به غافلگيري يا حيرتزده‌كردن تماشاگر شود؛ يعني لازم است‌كه اجرا، راهبردهاي تغييردهنده يا مختل‌كننده‌اي را به‌كاربندد تا توقعات كوتاه‌مدت و بلندمدت تماشاگر را بر هم بزند و خصوصاً روش‌ها و عادت‌هاي درك و دريافت سريع وي را مختل‌كند. در اين راستا صحنه‌آرايي، ميزانسن، ژست و ميميك و حركت بازيگران از عناصري هستند‌كه مي‌توانند نگاه تماشاگر را هدايت‌كند. »[281]

به طور خلاصه مي‌توان‌گفت جلب توجه تماشاگر از چند راه قابل دستيابي است: ايجاد اعتماد، غافلگيري، هيجان‌زايي و حس‌انگيزي.


5-2-4- زمان

عامل زمان، زيرمجموعة روند مناسب در يك اجرا قرار مي‌گيرد و مي‌توان آن را به بخش‌هاي مختلفي تقسيم‌كرده و از جنبه‌هاي‌گوناگون مورد بررسي قرار داد:

زمان لازم

براي ارائة هر موضوع و نمايشِ هركنشي به طور نسبي، زماني معين وجود دارد. مثلاً هرگز نمي‌توان در نيم ثانيه، كسي را خفه‌كرد يا نبايد يك بوسه را ده دقيقه به درازا كشاند. اين اندازة نسبي بر اساس طبيعت انساني، عرف جامعه و قوانين فيزيك و شيمي قابل شناسايي است.

ويليام جيمز در نطقي براي معلمين، سخني را گفته‌كه مي‌توان آن را مثالي براي مورد مذكور دانست: « سخنران قادر است در يك ساعت، يك مطلب را توضيح داده، روشن‌كرده و ثابت‌كند ولي خلاف آن ممكن نيست. عجيب اين‌كه اخيراً يك سخنران‌كه سه دقيقه وقت داشت‌گفت: " مي‌خواهم در اين زمان توجه شما را به يازده نكته جلب‌كنم. " يعني هر نكته را در شانزده و نيم ثانيه روشن‌كند. »[282]

بلاي اين نكته را به شكل دقيق‌تر و علمي‌تري بيان‌كرده است: « يك سخنران عادي در هر دقيقه 100 كلمه را به زبان مي‌رانَد. پس يك سخنراني عادي و غيرتخصصي 20 دقيقه‌اي بايستي حاوي 2000 كلمه باشد ( حدود 8 صفحه ). طول زماني مناسب براي سخنراني، 20 دقيقه است.كمتر از آن بي‌مورد است و بيشتر از آن مي‌تواند ملال‌آور باشد. يك سخنراني هرقدر هم كه اهميت داشته‌باشد نبايد بيش از يك ساعت به طول انجامد. هر سخنراني بايد هدف مشخصي داشته‌باشد، براي مثال: آموزش، متقاعدساختن، الهام‌بخشيدن و ... . سخنراني‌هايي مؤثّر واقع مي‌شوند كه ايده‌ها و عقايد و احساسات را به روشني و شفافيت بيان‌دارند. اگر هدف از سخنراني، انتقال بُعد وسيعي از داده‌هاي كسب‌شدۀ گوينده به خواننده باشد تأثيركمتري خواهدداشت. »[283]

آن‌چه آمد پيشنهادهاي يك كارشناس تبليغات دربارۀ سخنراني بود. بسته به موضوع نمايش و هدف يك صحنه مي‌توان زمان كمتر يا بيشتري را به يك صحنه يا كنش اختصاص داد.

سيد فيلد نيز دركتاب خود، فيلمنامه‌نويسي ‌گفته است: « پس از هر 20 دقيقه بايد يك نقطة عطف در فيلمنامه وجود داشته باشد. » [284]

فرضيه: اگر براي يك سخنراني با يك موضوع واحد حدود 20 دقيقه، لازم و كافي برآورد شده‌ و در فيلمنامه‌نويسي، در هر 20 دقيقه يك نقطة عطف لازم دانسته شده است، آيا اين شباهت‌ها و تطابق‌ها نشان از درست‌بودن مطلب ندارد؟آيا نبايد حداقل در هر 20 دقيقه، نقطۀ عطفي در اجراي تئاتر ايجاد شود تا هم حوصلۀ تماشاگران سر نرود و هم اين‌كه نقاط عطفي در اجرا تعبيه شده باشد؟ نقطۀ عطف مذكور در اجرا شامل طراحي‌صحنه، ميزانسن‌ها و مسائل اجرايي مي‌شود.

زمان مناسب

رابرت ويكر به فروشندگان توصيه‌كرده است: « بدانيد كِي مكث‌كنيد. »[285] برايان تريسي نيز به فروشندگان توصيه مي‌كند: « زمان مناسبي را به سكوت اختصاص دهيد. »[286] اين نكته را سر جيو زيمن به زباني طنزآلود به فروشندگان‌گفته است: « بدانيد چه زماني خفه شويد. »[287]

در دنياي تئاتر، ژان لويي بارو به اين مسئله اشاره‌كرده است: « نمايش، يك سكوت منقطع است. »[288] پس سكوت و مكثِ حساب‌شده بر ريتمِ تند و شلوغي‌هاي حساب‌نشده ارجح است.

سكوت و سكون در تئاتر به شكل تاريكي، توقف يا آنتراكت قابل بررسي و اجرا است. به قول آيزر: « افتادن پرده يا تاريك شدن صحنه بيان‌گرِ توقفِ‌كنش يا تغيير صحنه‌اند و در عين حال اين اجازه را به تماشاگر مي‌دهندكه به انتظارات و خاطرات خود بينديشد. »[289]

گاهي‌كنش‌هاي مهمي در يك اجرا در زمان‌هاي نامناسبي نمايش ‌داده مي‌شود و اين نوسان‌گاهي در فاصلة زماني 5 تا60 ثانيه رخ مي‌دهدكه آن هم سرنوشت‌ساز است. براي مثال زمان‌ اصابت شمشير هملت به پولونيوس يا ‌كلاديوس آن‌قدر مهم است‌كه زودكرد يا ديركردِ چندثانيه‌ايِ آن هم خلل‌آفرين است. شايد بگوييد زمان اصابت شمشير در نمايشنامه مشخص است ولي بايد اضافه‌كنم‌كه منظور من، تنظيم زمان اصابت شمشير در اجرا است‌كه در چه دقيقه و ثانيه‌اي ازكلّ اجرا و در چه دقيقه و ثانيه‌اي از يك صحنة خاص انجام شود و چه مقدار زماني پيش و پس از آن وجود داشته باشد.

براي زمان مناسب مثالي مي‌آورم‌كه مربوط به ميزانسن است و هاج به آن اشاره‌كرده است: « وقتي بازيگران نزديك يكديگرند در يك تركيب‌بندي اوج ساخت قرار دارند و تركيب‌بندي اوج ساخت از همان نيروي نماي نزديك در سينما برخوردار است. پس تركيب‌بندي‌هاي اوج ساخت را بايد براي لحظات اوج نمايش ذخيره‌كرد. »[290]

سرعت زماني لازم و مناسب

سرعت و شتاب ارائة اطلاعات و نمايشِ نشانه‌ها از مقوله‌هاي مربوط به زمان لازم/ زمان مناسب است. به‌گفتة شرام: « اگر آهسته اطلاعات را بدهيم ممكن است‌گيرندة پيام خسته شود و اگر خيلي سريع اطلاعات را بدهيم مخاطب سردرگم مي‌شود. »[291]

اين مسئله به تعادل نيز مربوط مي‌شود و كارگردان بايد شناخت درستي از تعادل داشته باشد تا بتواند سرعت زماني لازم و مناسب را دريافته و به اجرا بگذارد.

5-2- 5- ريتم مناسب

ريتم مناسب به موسيقي مربوط است و خود، عاملي مستقل محسوب مي‌شود ولي از نظر زماني عاملي در زماني است و زيرمجموعة روند مناسب قرار مي‌گيرد.

ويلبر شرام در زمينة تبليغات و فروش محصولات مي‌گويد: « اگر حس‌كنيم‌كه مخاطبان، پيام ما را درك نمي‌كنند يا بايد اطلاعات بيشتري دهيم يا بايد اطلاعات محدود و مشخصي را در زمان‌هايي معين تكراركنيم. اين‌كار ظريفي است چون اگر آهسته اطلاعات را بدهيم ممكن است‌گيرندة پيام خسته شود و اگر خيلي سريع اطلاعات را بدهيم مخاطب سردرگم مي‌شود. »[292]

در تئاتر چنان‌كه‌گفته‌ايم و خواهيم‌گفت، تم در همة صحنه‌ها وكنش‌ها بايد به شكل‌هاي‌گوناگون تكرارشود و اين تكرار است‌كه باعث القاي نامحسوسِ تم و ايدة بنيادي به تماشاگر مي‌شود. سخن شرام دربارة تئاتر نيز مصداق دارد و بايد تكرارِ تم و ايدة بنيادي را با سرعت لازم و مناسبي انجام دهيم و اگر آهسته اطلاعات را بدهيم تماشاگر ممكن است‌ خسته شود و اگر خيلي سريع اطلاعات را بدهيم تماشاگر سردرگم خواهد شد.

در اين زمينه هاج به درستي اشاره‌كرده است: « هر شخصيت و هر صحنه اي ريتم خاص خود را دارد؛ وقتي همۀ ريتم‌ها مثل هم باشند،‌حوصلۀ تماشاگر سر مي رود. »[293]

اين نكته را چينيان به خوبي دريافته‌اند چون در تئاتر چين، هر پرده ريتم خاص خود را دارد چه در اجرا و چه در موسيقي و « دستگاه و ضرباهنگي‌كه در يك پرده به‌كار مي‌رود نبايد در پردة ديگري از همان نمايشنامه استفاده شود. »[294]

هاج در جاي ديگري ازكتابش‌كارگرداني نمايشنامه، به طور مفصل دربارة اين مسئله سخن‌گفته است:

« نواخت( tempo )‌ها عبارتند از نسبت‌ها يا ضربان‌هاي متغيركنش نمايشي‌كه شبيه به ضربة طبل تند يا آهسته است. وقتي ترتيبِ متواليِ نواخت‌ها يكپارچه شود- يعني وقتي ضربان‌هاي متنوع چندين واحدِ پي در پي‌كاملاً احساس شود- شما ريتم نمايشنامه، يا به عبارتي تپش‌هاي آن را احساس خواهيدكرد.

كارگردان از هر نظر يك آهنگساز است و اگركارگردان، نشانه‌گذاري‌هاي ريتميكِ نمايشنامه را درك نكند، از اجراي نمايشنامه بر صحنه عاجز خواهد بود. ظاهراً مهم‌ترين چيزي‌كه منتقدان حرفه‌اي نمايش به عنوان مسئوليت اصلي كارگردان مي‌شناسند، ايجاد شتاب موزون ( pacing ) در اجراي نمايش است و تخصص‌كارگردان در آهنگسازي، آماج اصلي حملات انتقادي است. بنابراين‌كارگرداني عبارت است از پيوند ضربان‌هاي عاطفيِ واحدها به يكديگر و اين همان چيزي است‌كه تماشاگر را سرگرم مي‌كند.

احساس و درك موسيقي يكي از نشانه‌هاي استعداد هنري‌كارگردان و يكي از بهترين ابزارهاي طبيعي او است. اگر رشد اين حس در او ضعيف باشد و اگر نتواند به آساني ضربان‌هاي متفاوت را تميز دهد يا فاقد حس زمان سنجي دقيقي باشدكه رهبران اركستر از آن برخوردارند، به اندازة‌كافي دربارة ايجاد وكنترل ضرب تند وكند نمايش موفق نخواهد بود.

البته بر خلاف پارتيتورهاي موسيقي‌كه در آن نواخت‌ها مشخص شده و سرعت پاساژهاي‌گوناگون با راهنمايي‌هايي مانند لارگو ( largo بسيار آهسته ) و مولتو الگرو ( molto allegro بسيار تند و با نشاط ) نشان داده مي‌شود، متن نمايشنامه فاقد چنين هشدارهايي است و خودكارگردان و بازيگران بايد آن‌ها را كشف‌كنند و اين نياز به دانش، تخصص و تجربه دارد. »[295]

اگر رشد درك و احساس‌كارگردان يا عوامل اجرايي، از ريتم ( نواخت )، ناچيز باشد بايد از طريق‌كارورزي و تمرينِ ريتم‌كه با آموزش رقص يا موسيقي ممكن است در جهت بهبود آن اقدام‌كرد. البته براي تئاتر درك ريتم مهم است نه آموختن آن. چه بسياركارگرداناني‌كه از موسيقي شناخت زيادي دارند ولي اجراهايشان از نظر ريتمِ نمايشي، بسيار ضعيف‌ است. ريتمِ نمايشيِ مناسب به شناخت و رعايت عوامل مهم ديگري بسته‌گي دارد مانند: زمان لازم، زمان مناسب، سرعت و شتاب لازم و مناسب، روند مناسب و ... .


5-2-6- تعليق

تعليق مهم‌ترين عامل مؤثّر در سرگرم‌كردن تماشاگر و ترغيب او به دنبال‌كردن اجرا است. توضيح تعليق را با سخن حكيم‌آرا دربارة ارتباطات آغاز مي‌كنم‌كه‌گفته است: « هر قدر تلقيِ بيشتري از ميزان اهميت موضوع ايجاد شده باشد بنا به انتظار، اطلاعات مربوط به آن نيز با دقت و موشكافي بيشتري پردازش و بررسي خواهدشد. »[296]

تئاتر نيز با ايجاد تعليق، براي موضوع، « اهميت » كاذب و موقت ايجادكرده و براي مخاطبان علاقه ايجاد مي‌كند تا با « دقت و موشكافي بيشتري » به « پردازش و بررسي اطلاعات » بپردازند.

اطلاعات بايد در بستر جذابيت و تعليق منتقل شوند وگرنه توجهي را جلب نكرده و تأثيري نخواهند داشت؛ چيزي كه اكثر كارگردان‌ها نمي دانند يا رعايت نمي‌كنند. تعليق، ستون تمركز است و بدون تعليق، تمركز تماشاگر جلب نمي‌شود و اين تمركز است كه مي تواند تأثير پيام را عميق تر و مؤثرتركند.

به‌گفتة بلاي: « ايهام بايد با پيام فروش مرتبط باشد. »[297] اين نكته در تئاتر يعني اين‌كه نوع و شدت تعليقي‌كه در يك نمايش وجود دارد بايد با تم و ايدة بنيادي (پيام نهايي) ِ نمايش مرتبط باشد. براي مثال در يك اجراي فرضي از نمايشنامة هملت اگر ايدة بنيادي (پيام‌ نامحسوس‌‌) ِكارگردان به تماشاگران اين باشدكه انتقام به نابودي فرد مي‌انجامد، نبايد تعليق دربارة اين باشدكه ‌كلاديوس چگونه پدر هملت را كشته است. ولي تعليق مذكور براي اين ايدة بنيادي مناسب است: تأخير در انتقام ( فرضاً اگر تأخير هملت در انتقام به دليل تلاش براي فهميدن چگونگي قتل پدرش باشد ) به مرگ فرد مي‌انجامد.

به‌گفتة ‌هاج: « ساختار يك صحنۀ اوج ساخت چنين است: 1. كُندي و تعليق 2. كشف 3. انطباق 4. روند جديد كنش كه كشف‌كننده پي مي‌گيرد. »[298]

اين همان ساختاري است كه بايد در هر نمايشي بارها تكرار شود، زيرا اگر تعليق، زياده طولاني شود كسل‌كننده خواهدشد و اگر كشف انجام شود و به انطباق و روند جديد كنش منجر نشود باز هم كنجكاوي براي دنبال كردن نمايش از ميان خواهد رفت. همچنين « آن چه پس از اوج مي آيد بسيار كوتاه بايد باشد »[299] وگرنه تأثير اوج از ميان خواهد رفت. كنجكاوي و كشف، طبق روانشناسي فرويد مقوله‌هايي جنسي بوده و از اين زاويه هم قابل بررسي اند.

به‌گفتة‌ كارنگي: « در تئاتر، وقتي دو عاشق و معشوق در آستانة به هم رسيدن قرار مي‌گيرند تماشاچيان شروع به پوشيدن پالتوها كرده و آمادة رفتن مي‌شوند. »[300]

كارگردان بهتر است طوري‌كارگرداني‌كند تا تماشاگران دريابند در اجرايي‌كه مي‌بينند ممكن است جزئيات و يا كليات داستان تغيركند. مثلا هيچ‌گاه نبايد تماشاگران مطمئن شوند تربلف ( در مرغ دريايي ) خواهد مرد يا نه؟ يا نينا در روياي تربلف بازمي‌گردد يا در واقعيت؟ يا گودو ( در در انتظارگودو ) مي‌آيد يا نه؟ به قول بروك: « مهم، خلق آثاري است‌كه در تماشاگر،گرسنه‌گي و تشنه‌گي انكارناپذيري را برانگيزد. »[301]

عنوان يك نمايش نيزگاهي مي‌تواند در جذب تماشاگر مؤثّر باشدكه البته نمي‌توان نام تعليق بر آن نهاد، بلكه مي‌توان بر آن‌ نام جذابيت يا جلب توجه را نهاد. محققان تبليغات نيز به اهميت عنوان اشاره‌كرده‌اند. براي مثال بلاي مي‌گويد: « عنوان شما مي‌تواند هدف‌ها و نتايج مختلفي داشته باشد مانند: 1. جلب توجه 2. انتخاب مخاطب 3. ارسال يك پيام كامل 4. كشاندن خواننده به متن تبليغ. »[302]

اين مطلب در تئاتر اين‌گونه مصداق پيدا مي‌كندكه عنوان يك نمايش مي‌تواند هدفها و نتايج مختلفي داشته باشد مانند: 1. جلب توجه تماشاگران براي ديدن احتمالي نمايش 2. بيان اين‌كه فضا و حال و هواي‌كليِ نمايش چگونه است و براي چه تماشاگراني مناسب مي‌تواند باشد (؟) 3. بيان يك‌گزارة تاريخي ( مانند: افشين و بودلف هر دو مرده‌اند. نويسنده وكارگردان: قطب‌الدين صادقي )، فلسفي( مانند: كلوخ‌انداز را پداش سنگ است؛ يا آن‌چه به نيكي پايان پذيرد نيك است. هر دو به قلمِ شكسپير )، يا سياسي ( مانند: ترس و نكبت رايش سوم؛ يا صعود مقاومت‌پذير آرتور اويي. هر دو به قلم برتولد برشت )


5-2-7- حفظ مداوم ارتباط

حفظ مداوم ارتباط، عاملي است كه در طول زماني اجرا بايد رعايت شود و به همين دليل هم زيرمجموعة روند مناسب آورده شده است.

حفظ مداوم ارتباط گاهي از راه سادگي پيام حاصل مي‌شود؛ به‌گفتة رابرت بلاي: « بعضي افراد براي تحت تأثير قراردادن ديگران، به استفاده ازكلمه‌هاي دهان پركن گرايش دارند. كلمه‌هاي دهان پركن، معمولاً خواننده را از منظور اصلي گوينده منحرف مي‌كنند. كلمه‌هاي ساده بيش از كلمه‌هاي قلنبه و بزرگ ايجاد ارتباط مي‌كنند. " من يادگرفته‌ام همان‌گونه‌كه حرف مي‌زنم بنويسم و اغلب مردم آن را دوست دارند. ( آن لندرز ) " »[303]

اين نكته بيشتر به نمايشنامه‌نويسي مربوط مي‌شود؛ براي مثال زبان به‌كاررفته در آثار بيضايي گاهي مانع ارتباط مي‌شوند. البته با يك دراماتورژي ماهرانه مي‌توان آثار بيضايي را براي اجرا در زمان‌ها و مكان‌هاي مختلف بازنويسي و بازنگري‌كرد، شبيه به كاري‌كه پيتر بروك با همكاري ژان‌كلودكرير و گروه‌ اجرايي براي اجراي مهابهاراتا انجام دادند.

مثل مخاطب سخن‌گفتن، بيشتر به لحن‌كلّي يك اجرا اشاره دارد نه لحن بازيگران. به هر حال مي‌توان سخن رابرت ويكر را دربارة ديالوگ‌ها صادق دانست چرا كه اگر ديالوگ‌ها فهميده نشوند ارتباط تماشاگر با اجرا قطع مي‌شود. طبيعي است‌كه بعضي از آثار ابزورد يا پست‌مدرن از اين امر مستثني هستند.

هاج دربارة لزوم حفظ ارتباط‌گفته است: « قطعه‌اي‌كه شنيده نشود تماشاگر را خسته‌كرده و مانع درك او از نمايشنامه و مانع حفظ ارتباط او با اجرا مي‌شود. » [304]

آن چه‌هاج دربارۀ لزوم شنيده شدن ديالوگ‌ها و فهم زيرمتن توسط تماشاگر و حفظ ارتباط با او مي‌گويد دربارۀ لزوم فهميده شدن ديالوگ‌ها و ديده شدن و فهميده شدن تصاوير و ميزانسن‌ها نيز صدق مي‌كند.

حفظ ارتباط در تئوري‌هاي تبليغات و فروش نيز وجود دارد چنان‌كه بلاي‌ گفته است: « جمله‌هاي طولاني، فهم پيام توسط مخاطب را سخت‌كرده و ارتباط را دچار اختلال مي‌كند. درك جمله‌هاي بيش از 34 كلمه دشوار است. رادلف فلش، نويسندۀ كتابهاي معروف چرا جاني قادر به خواندن نيست؟ و هنر سادۀ حرف زدن، مي‌گويد: " يك نگارش تجاري از 14 تا 16 كلمه است. 20 تا 25 كلمه نيز قابل اغماض است، اما بيشتر از 40 كلمه، ديگر آن متن خواندني نيست. " »[305]

آن چه آمد دربارۀ ديالوگ‌ها در نمايشنامه صدق مي‌كند. مي‌توان بدين‌گونه آن را به زبان نمايش ترجمه‌كرد: به طوركلّي ديالوگِ يك كاراكتر اگر بيش از 40 كلمه نباشد و جمله‌هاي او نيز اگر حدود 25 كلمه باشد، با تماشاگر بهتر ارتباط برقرار مي‌كند.‌ البته با توجه به اين قاعدة پيشنهادي، استثناهايي هم مي توانند وجود داشته باشند.

سادگي درگفتار، متناقض با عمقِ معناييِ آن نيست و چه بسيارگفتارهاي ساده و قابل فهمي‌كه معناهاي عميقي دارند و برعكس، چه بسيار سخنان پيچيده و غامضي‌كه معناي سطحي و پيش پا افتاده‌اي مي‌توانند داشته باشند. بلاي تأكيد مي‌كند: « تصّور نكنيدكه نوشتۀ تبليغاتي شما به دليل كاربردكلمه‌هايي ساده، ناديده‌گرفته خواهد شد. معروفترين و شايد تأثيرگذارترين جملۀ شكسپير، داراي 4 كلمه است و بزرگترين كلمه داراي 4 حرف!: «To be or not To be ». راز موفقيت هومر، شكسپير و دانته در اين است‌كه با مخاطب به روشني و شفافيت سخن‌گفته، جزئيات هر مطلبي را به او‌گزارش مي‌دهند. »[306]

اجرا نبايد طوري‌ باشدكه تماشاگران حس‌كنند چراغ‌هاي رابطه خاموشند. ويكر در اين باره‌ مي‌گويد: « اگر مي‌خواهيد مورد پذيرش مخاطب باشيد به همان سبكي‌كه ديگران سخن مي‌گويند صحبت‌كنيد طوري‌كه در همان برخورد اول حرف شما را بفهمند. »[307] البته در تئاتر بعضي از شخصيت‌ها مانند اكثريت جامعه سخن‌ مي‌گويند وگاهي متفاوت با آن.

بلاي نيزگفته است: « واضح و روشن حرف بزنيد. سخن شما بايد توسط شنونده و در همان بار اول درك شود. »[308] جالب است‌كه براي ديالوگ نيز چنين خصوصيتي را ذكركرده‌اند، يعني اين‌كه ديالوگ بايد طوري نوشته شودكه موقع بيان‌كردن در همان بار اول شنيده و فهميده شود نه اين‌كه ديالوگ داراي جملاتي طولاني و ديرفهم باشند. چون در تئاتر مانند سينما امكان متوقف‌كردن زمان وجود ندارد و بايد با يك بارگوش‌كردن و ديدن، معناي اصلي مطلب را بفهميم.

يكي از نكات مهم در حفظ مداوم ارتباط اين است‌كه وقتي نشانه‌هايي صوتي يا تصويري را ارائه مي‌كنيد بايد قابليت و امكان رمزگشايي آن‌ها را نيز در اختيار تماشاگر قرار دهيد. لوك سوليوان اين نكته را دربارة يك تبليغ موفق‌گفته است ولي دربارة تئاتر و سينما نيز صدق مي‌كند: « وقتي تله‌موش مي‌گذاريد مسير موش را بازكنيد. در مورد طراحي‌هايي كه شامل تفسيرآزاد مي‌شود، هيچ‌گاه برداشت بيننده صددرصد نخواهد‌بود. بيننده، نكتۀ موجود در طرح را در ذهن خود تحليل مي‌كند و بين 5 تا 40 درصد با طراح در زمينۀ درك‌پيام همراه‌مي‌شود. در واقع براي گرفتن پيام و درك آن از بيننده خواسته‌مي‌شود كه به اين جريان ملحق‌شود. مثل اين است كه طراح، توپي را پرتاب مي‌كند و اين توپ بايد توسط كسي گرفته‌شود، يعني مغز بيننده بايستي همواره براي دريافت پيام حاضر و آماده باشد. دقت‌كنيد اگر بيننده را بيش از‌اندازه داخل موضوع كنيد حوصله‌اش سر رفته و دقتي به كار شما نخواهدكرد. در مقابل، اگر بيننده براي درك‌موضوع، بيش‌ازاندازه سختي‌بكشد، بيرون ‌از ‌موضوع مانده، نتيجۀ كار شما مانند رازي ناگشوده، بي‌ثمر خواهدبود. »[309]

به طور خلاصه مي‌توان‌گفت: وقتي رمز‌‌ها و كد‌هايي را در نمايش مي‌آوريد براي شناختن، فهميدن و رمزگشايي آن‌ها نيز بايد نشانه‌ها و ابزارهايي را در اختيار تماشاگر قراردهيد. چرا كه به قول مارتين اسلين: « خبرگي آفرينندگان نمايش، به توانايي تماشاگر در رمزگشايي اگر نه همۀ رمزها، دست‌كم شمار ويژه‌اي از نشانه‌ها و نظامهاي نشانه‌اي موجود در متن بستگي دارد. »[310]

حفظ مداوم ارتباط به عوامل مختلفي بسته‌گي دارد مانند: تناسب با روح زمانه، تناسب با گروه تماشاگران، حس‌انگيزي، عجيب‌نمايي/ غيرمنتظره‌نمايي، سمپاتي، تعليق، تعادل، زمان، مقدار لازم در اجزاء، تنوع، تنوع تكرار، وحدت ارگانيگ اجزاء با يكديگر در خدمت‌كل، و ... .


5-2-8- تطابق مداوم اجرا با تماشاگر

تناسب با روح زمانه، تناسب با گروه تماشاگران، حفظ مداوم ارتباط و تطابق مداوم اجرا با تماشاگر، عواملي هستند كه با هم مرتبط‌اند و همه در طول اجرا بايد رعايت شوند.

برايان تريسي به فعالانِ تبليغات و فروش‌‌گفته‌ است: « خود را جاي مخاطب بگذاريد و مانند او فكركنيد تا ببينيد در هر زمان خاصي چه مي‌خواهد؟ »[311]

رابرت ويكر نيز براي برقراري ارتباط با ديگران و متقاعدكردن آن‌ها گفته است: « رفتار خود را طبق واكنش‌ها و انتظارات مخاطب تنظيم‌كرده و تغييردهيد. »[312]

اين نكات به‌ويژه در تئاترهاي بداهه مهم است. در اين نوع اجراها بايد به واكنش‌هاي صوتي- تصويري تماشاگران به دقت توجه‌كرد و مطابق با آن‌ها كنش‌هاي بعدي خود را سازمان داد. شكنر، از تجربة شخصي خود مي‌گويدكه چگونه در اجراي دندان جنايت ( نوشتة سام شپرد ) پس از اين‌كه مي‌خواست تماشاگران را با اجراي خود هماهنگ‌كند، به اين نتيجه رسيدكه اجرا را آن طوركه تماشاگران راحت‌تر بودند انجام دهد.[313] اين تغيير روية شكنر دربارة محل اجرا بوده ولي دربارة همة عناصر نمايش قابل بررسي و اجرا است.

به‌گفتة حسن صفوي: « واكنش‌هاي رواني تماشاگر، قابل مشاهده نيستند مگر با خنده، خميازه، بالا انداختن شانه، واكنش‌هاي صوتي، جابه‌جاشدن و.... »[314]

پس بر بازيگر است‌كه هنگام بازي، به اين عناصر توجه داشته باشد و آموزش لازم را ديده باشدكه بازي خود را مطابق با واكنش‌ها تغيير دهد و اين به مقولة بداهه‌سازي و انعطاف‌پذيري بازيگر و اجرا مربوط مي‌شود.

اجرايي‌كه در يك ساختار ديكتاتوري و فاشيستي توليد شده باشد و امكان نوسان بين دو قطب شديداً مخالف را نداشته باشد، در مواجهه با نارضايتي تماشاگران در جا زمين خورده و شكست خواهد خورد؛ مانند يك حكومت فاشيستي‌كه با انعطاف‌ناپذيري خود در شرايط حساس و بحراني سقوط مي‌كند.

بنابراين يك اجراي مرده، بي‌حس، مكانيكي و ناهوشمند، در برابر نارضايتي تماشاگران، واكنش درستي نشان نداده و به‌كار درون‌سيستمي خود ادامه مي‌دهد تا شكست بخورد. برعكس، يك اجراي زنده، با حس ( حس‌مند، حساس ) و هوشمند، خود را مطابق با تغييرات تماشاگران و محيط، تغيير مي‌دهد.

كارگردان در عصر حاضر نمي‌تواند به شكل سنّتي، يك اجرا را آماده‌كند و تماشاگران مجبور باشند آن را تا آخر، مؤدبانه تحمل‌كنند؛ بلكه‌كارگردان بهتر است هر صحنه‌اي را حداقل به دو يا چند شكل متفاوت اصلي طراحي‌كند و بازيگران نيز مانند بازيكنان فوتبال هر لجظه‌گوش به زنگ باشند‌كه‌كارگردان ( مربي ) چه پيشنهاداتي را براي رضايت تماشاگران پيشنهاد مي‌كند، يا اين‌كه بازيگران، خود، استادِ بداهه، موقعيت‌سنجي و انعطاف باشند. يك اجراي هوشمند حتي بين دو قطب اصلي خنده وگريه، امكان نوسان دارد، بين تراژدي وكمدي دركلّ اجرا و يا خنده وگريه ( يا اضطراب و امنيت ) در يك صحنة‌كوتاه وكوچك.


5-2-9- تنوع

تنوع، عاملي در زماني و مستقل است‌ و در طول زمان قابل بررسي و اجرا است. در صورت عدم رعايت تنوع، اجرا، موجبات كسالت و خسته‌گي زودرس تماشاگر را فراهم‌كرده و ارتباط او را با اجرا از هم خواهدگسست.

اصل تنوع از ميانة اجرا بسيار اساسي بوده و در نگه‌داشتن تماشاگر تا پايان اجرا نقشي تعيين‌كننده دارد. اگر با نقطه عطف‌ها،گره‌افكني‌هاي تازه، تغييرات بصري- صوتي، تنش‌ها و تقابل‌هاي دراماتيك، و مانند اين‌ها تنوعي نسبي در اجرا ايجاد نشود ممكن است تماشاگر دنبال‌كردن اجرا را رها كند، يا ارتباط مداوم و واقعي او با اجرا گسسته شود و ارتباطي‌كاذب و ظاهري را ادامه دهد. در چنين حالتي، خسته‌گي لذيذ به او دست نداده و بر اثر خسته‌گي آزاردهنده، ايدة بنيادي به او القاء نمي‌شود يا در برابر القاي آن به خود مقاومت مي‌كند.

به‌گفتة هاج: « اغلب مردم هنگام ديدن نمايش، تغييرات حال و هوا را حس مي‌كنند. آن‌ها مجذوب تغيير حال و هوا شده يا تحت تأثير آن قرار مي‌گيرند. پس‌كارگردان و بازيگران بايد تمام فنون اساسي تركيب‌بندي را بياموزند تا روش‌هاي فراواني را كه مي‌توان به‌كمك آن‌ها تصويرسازي صحنه را تنوع بخشيد بشناسند. حفظ توجه تماشاگر براي دو يا سه ساعت مستلزم مهارت بسيار براي دستيابي به تنوع است، به خصوص اگر حوادث در يك مكان اتفاق بيفتند. »[315]

تنوع و تغيير در سينما و تلويزيون از عوامل مهم و مؤثّر بر تماشاگرند و چنان‌كه فرانسيس هاج ‌گفته است: « فيلم‌هاي سينمايي و تلويزيوني هميشه بخش اعظم تأثير خود را بر تماشاگران از اين راه‌ها ايجاد مي‌كنند: حفظ توجه آ‌ن‌ها به تغييرات و تنوع تصاوير مانند نماهاي بلند وكوتاه يا نماهاي دور و نزديك. »[316]

در اين باره مثالي ازكليپ‌هاي تلويزيوني مي‌آورم: نگاه‌كوتاهي به‌كليپ‌هاي خوانندگان خارجي نشان مي‌دهدكليپ‌هايي‌كه از تنوع‌ و تنوع‌تكرار برخوردارند جذابيت و موفقيت بيشتري دارند.‌كليپ‌هاي اكثر خوانندگان از اول تا آخر رقص و پايكوبي است و حداكثر پسزمينة تصوير، نوع رقص و رقصنده‌ها تغيير مي‌كنند.‌ ولي‌كليپ‌هاي آرش ( خوانندة ايراني ) يك خطِ سِير و روندِ داستان‌گونه مانند يك داستان‌كوتاه دارند.

پس مي‌بينيم‌كه تنوع در توليدات تلويزيوني، سينما و تئاتر از عناصر و عوامل بسيار مهم و ضروري در ايجاد جذابيت براي مخاطب است. ايجاد تنوع از راه هيجان‌انگيزي، حس‌انگيزي، خيال‌انگيزي، نقاط عطف و تغيير مداومِ ترتيبِ آن‌ها در طول اجرا قابل دستيابي است و به شرط رعايت تعادل، محصول نهايي، موفقيت بيشتري در رضايت تماشاگران به دست خواهد آورد.


5-2-10- نقطة اوج

ديل‌كارنگي: « بكوشيد نطق‌تان را در اوج به پايان برسانيد. »[317]

نقطة اوج، عامل زمانيِ مهمي در طول زماني اجرا است و جاي قرارگيري آن در طول اجرا و كيفيت آن بسيار تعيين‌كننده است. بهترين نمايش‌ها آن‌هايي‌اندكه در آن‌ها ميان نقطة اوج و نقطه پايان فاصلة‌كمي وجود دارد.كوتاه بودن زمان پس از نقطۀ اوج، امكان و فرصت تجزيه و تحليل اطلاعات را از مخاطب مي‌گيرد و هر چه فاصلۀزماني نقطۀ اوج با پايان نمايش،كمترباشد، احتمال تأثير آن بيشتر مي‌‌شود. زماني كه ميان نقطۀ اوج و پايان نمايش است مقدار مبهمي است كه ميان تلاش براي تأثيرگذاري با تحقق تأثيرپذيري وجود دارد و هرچه اين مقدار و فاصله كمتر باشد احتمال تأثيرپذيري بيشتر مي‌‌شود. فاصلۀ زياد ميان نقطۀ اوج و پايان نمايش مانند استدلال كردن دوباره پس از نتيجه‌گيري در يك پژوهش است كه مضحك مي نمايد و تأثير استدلال‌هاي قبلي و نتيجه‌گيري را كاهش مي‌دهد، در حالي كه زمان كوتاه پس از نقطۀ اوج، به ذكر منابع يك تحقيق شبيه است و منطقي مي‌نمايد.

5-2-11- خسته‌‌گي

خسته‌گيِ تماشاگر در اجرا تا اندازه‌اي به نقطه اوج بسته‌گي دارد و هرچه به آن نزديك‌تر باشد بهتر است. خسته‌گي موردنظر من خسته‌گي آزاردهنده نيست، بلكه خسته‌گي لذيذ است‌كه توضيح آن را در پي خواهم آورد.

ژان ژاك روبين، در مورد ارتباط اجراي نمايشِ اورلاندو با تماشاگر، تازگي كار لوكا رونكوني را چنين بيان كرده است: « در وهلۀ اول: سرگشتگي، دوم: غافلگيري، سوم: راحت نبودن به هرشكلي، چهارم: تسليم و همراه شدن با اجرا. اين تسليم پس از خسته‌گي تماشاگر صورت مي‌گيرد چون خستگي، مناسب‌ترين حالت براي پرده‌برداري از خود است. »[318]

به‌گفتة فوكو: « خسته‌گي در زندان نيز عاملي‌كنترل‌كننده‌ براي‌كنترل زندانيان است و‌ در بازجويي‌ها پس از خسته‌كردن زنداني و جلوگيري از خوابيدن، او را به اعتراف وادار مي‌كنند. هر آن‌چه جسم را خسته‌كند، فكرهاي بد و ناجور را نيز دور مي‌‌كند. پس به زندانبانان توصيه مي‌شدكه سرگرمي‌هاي زندان بايد شامل تمرين‌هاي سخت و خشن باشند تا شب‌ها زندانيان به محض درازكشيدن به خواب روند. »[319]

پس خسته‌گي يكي از عوامل مؤثّر بر درك مخاطب است و روان تماشاگر در حالت خسته‌گي جسمي يا رواني، ايدة بنيادي را راحت‌تر دريافت‌كرده و با كمترين مقاومت خواهد پذيرفت. البته خسته‌گي مذكور بايد از نوع خسته‌گي لذيذ باشد نه خسته‌گي آزاردهنده.

خسته‌گي لذيذ نوعي از خسته‌گي است‌كه ناشي از هيجان، لذت‌هاي پياپي،‌كشف‌هاي فكري خوشايند و تعليقِ كنجكاوانه باشد. در مقابل، خسته‌گي آزارنده ناشي از اين‌ها است: عدم وجود هيجان، سرخوردگي‌هاي پياپيِ ناشي از برآورده نشدن انتظارات اولية تماشاگر از اجرا مانند: بيان نامناسب بازيگران، ژست‌ها و حركت‌هاي نازيبا يا نامتناسب با اجرا، انقعاع احساس ربط شخصي يا سمپاتي تماشاگر با مجموعه‌اي از عناصر اصلي اجرا همچون: روند داستان نمايش، بازيگر، صحنه‌پردازي، موسيقي؛ از ميان رفتن نسبيت‌نمايي در اجرا، به تبع آن يك‌سويه و يك‌صدايي شدن اجرا و حتي غيرممكن شدن تأويل پذيري اجرا و در پي آن: از بين رفتن حالت چهره به چهره بودن اجرا و سپس احساس عدم آزادي انتخاب توسط تماشاگر براي انتخاب بعضي از عناصر اجرا جهت درگيرشدنِ ذهني يا لذت‌بردن؛ از ميان رفتن هرگونه احتمال تغيير حالت اجرا و تطابق اجرا با تماشاگر؛ پديد آمدن نوعي تقابل منفيِ دوطرفه بين اجرا و تماشاگر؛ و در نهايت ناممكن شدن تأثير غيرمستقيم و نامحسوس ايدة بنيادي بر تماشاگر. در چنين حالتي، خسته‌گي لذيذ به تماشاگر دست نداده و بر اثر خسته‌گي آزاردهنده، ايدة بنيادي به او القاء نمي‌شود يا در برابر القاي آن به خود مقاومت مي‌كند.

واضح است‌كه در صورت به وجود نيامدن اختلالات مذكور، عناصر اجرا به طور مثبت عمل‌‌كرده، خسته‌گي لذيذ پس از نقطة اوج بر تماشاگر حادث مي‌شود و ايدة بنيادي را به طور نامحسوس دريافت خواهدكرد.


5-2-12- نتيجه‌گيري فصل پنجم

در تئاتر هر شيء و هرنشانه‌اي در ارتباط با اشياء و نشانه‌هاي ديگر و ترتيب و روند ارائة آن‌ها، معنا و كاربرد خود را مي‌يابد و توجه به فرم‌ در زمان و ترتيب صحنه‌ها از اهميت بسيار‌بالايي برخوردار است.

شايد بتوان گفت كه همۀ هنرها يك جنبۀ در زماني دارند، چرا كه ديدن يك نقاشي نيز از زماني آغاز شده و در زماني پايان مي پذيرد. به عبارت ديگر ما هرگز دو رنگِ كنار هم را همزمان نمي‌بينيم و مدام نگاه ما از اين به آن و از آن به اين نوسان مي‌كند حتي اگر اين نوسان، نامحسوس و ناخودآگاه باشد.

از ميان عواملي‌كه در هدايت درك تماشاگر مؤثرند، بسياري از آن‌ها به صورت در زماني عمل مي‌كنند و عدم رعايت ترتيب در ارائة آن‌ها امكان هدايت درك مخاطب را در يك اجرا تا حد صفر كاهش خواهد داد. عوامل در زماني عبارتند از:

1. روند مناسب: روند زماني هدايت درك مخاطب در تبليغات، تئاتر و شستشوي مغزي تا اندازه‌اي مشابه است. به طوركلي مي‌توان با تركيب آن‌ها، به الگوي ارتباطي زير براي تئاتر دست يافت: استقرار تماشاگر در شرايط تماشاگرانه ( منزوي‌كردن فرد، قطع ارتباط او با جامعۀ قبلي و كنترل اطلاعاتي ‌كه دريافت مي‌كرد. )، جلب‌توجه ( قابل‌فهم‌بودن اجرا، ايجاداعتماد اوليه و باورپذيري)، غافلگيري ( برهم‌خوردن نظم موجود و موردترديد‌قرارگرفتن نگرش‌هاي قالبي قبلي تماشاگر و منحرف‌كردن توجه تماشاگر از اطلاعات و عقايد قبلي )، توجه خاص ( وحدت موضوع و تعليق )، علاقه‌ي خاص ( سمپاتي )، تكرار پيام جديد تا بي‌نهايت مفروض ( هدايت توجه تماشاگر به سوي اطلاعات و عقايد جديدكه در تئاتر به‌كنش‌ها و نقطه‌عطف‌هاي جديد تبديل مي‌شود )، تسليم تماشاگر به اجرا، تحريك تماشاگر به موضع‌گيري نگرشي، برخورد نهايي نيروها ( نقطه‌ي اوج و هيجان در يك محيط پراحساس و پرفشار )، ديده‌شدن نتيجه و پيامد برخورد نيروها توسط تماشاگر در يك محيط پراحساس و پرفشار ( فرود و اقناع )، پايان نمايش و آغاز بازنگري تماشاگر نسبت به آن‌چه‌گذشت ( در محيط و حالتي به ظاهر كم‌احساس و كم‌فشار و عقلاني ).

2. آغاز مناسب: مقدمۀ يك اجرا بايد حاوي چكيدۀ متن اجرا و پيام آن باشد. همچنين جلب‌توجه در آغاز ارتباط آن‌قدر مهم است‌كه اساتيد نمايشنامه‌نويسي‌ و فيلمنامه‌نويسي‌ بهترين آغاز براي يك نمايشنامه و فيلمنامه را، آغاز با حادثه وكنش‌ دانسته‌اند.

3. جلب‌توجه: جلب توجه يكي از عوامل بسيار مهم در يك تئاتر يا فيلم است و اگر نباشد، هدايت درك مخاطب ناممكن شده و تأثير و اقناعي ايجاد نخواهد شد.

4. زمان: عامل زمان به بخش‌هاي مختلفي تقسيم‌ مي‌شود: زمان لازم: براي ارائة هر موضوع و نمايشِ هركنشي به طور نسبي، زماني معين وجود داردكه بر اساس طبيعت انساني، عرف جامعه و قوانين فيزيك و شيمي قابل شناسايي است. زمان مناسب: گاهي‌كنش‌هاي مهمي در يك اجرا در زمان‌هاي نامناسبي نمايش ‌داده مي‌شود و اين نوسان‌گاهي در فاصلة زماني 5 تا60 ثانيه رخ مي‌دهدكه آن هم سرنوشت‌ساز است. سرعت زماني لازم و مناسب: كارگردان بايد شناخت درستي از تعادل داشته باشد تا بتواند سرعت زماني لازم و مناسب را دريافته و به اجرا بگذارد.

5 . ريتم مناسب: بايد تكرارِ تم و ايدة بنيادي را با سرعت لازم و مناسبي انجام دهيم. در تئاتر، درك ريتم مهم است نه آموختن آن. چه بسياركارگرداناني‌كه از موسيقي شناخت زيادي دارند ولي اجراهايشان از نظر ريتمِ نمايشي، بسيار ضعيف‌ است.

6. تعليق: تئاتر با ايجاد تعليق، براي موضوع، « اهميت » كاذب و موقت ايجادكرده و براي مخاطبان علاقه ايجاد مي‌كند تا با « دقت و موشكافي بيشتري » به « پردازش و بررسي اطلاعات » بپردازند. اطلاعات بايد در بستر جذابيت و تعليق منتقل شوند وگرنه توجهي را جلب نكرده و تأثيري نخواهند داشت.

7. حفظ مداوم ارتباط: وقتي رمز‌‌ها و كد‌هايي را در نمايش مي‌آوريد براي شناختن، فهميدن و رمزگشايي آن‌ها نيز بايد نشانه‌ها و ابزارهايي را در اختيار تماشاگر قراردهيد.

8 . تطابق مداوم اجرا با تماشاگر: تطابق مداوم اجرا با تماشاگر به‌ويژه در تئاترهاي بداهه مهم است. در اين نوع اجراها بايد به واكنش‌هاي صوتي- تصويري تماشاگران به دقت توجه‌كرد و مطابق با آن‌ها كنش‌هاي بعدي خود را سازمان داد.كارگردان در عصر حاضر نمي‌تواند به شكل سنّتي، يك اجرا را آماده‌كند و تماشاگران مجبور باشند آن را تا آخر، مؤدبانه تحمل‌كنند؛ بلكه‌كارگردان بهتر است هر صحنه‌اي را حداقل به دو يا چند شكل متفاوت اصلي طراحي‌كند و بازيگران نيز مانند بازيكنان فوتبال هر لجظه‌گوش به زنگ باشند‌كه‌كارگردان ( مربي ) چه پيشنهاداتي را براي رضايت تماشاگران پيشنهاد مي‌كند، يا اين‌كه بازيگران، خود، استادِ بداهه، موقعيت‌سنجي و انعطاف باشند. يك اجراي هوشمند حتي بين دو قطب اصلي خنده وگريه، امكان نوسان دارد، بين تراژدي وكمدي دركلّ اجرا و يا خنده وگريه ( يا اضطراب و امنيت ) در يك صحنة‌كوتاه وكوچك.

9. تنوع: در صورت عدم رعايت تنوع، اجرا، موجبات كسالت و خسته‌گي زودرس تماشاگر را فراهم‌كرده و ارتباط او را با اجرا از هم خواهدگسست. تنوع در توليدات تلويزيوني، سينما و تئاتر از عناصر و عوامل بسيار مهم و ضروري در ايجاد جذابيت براي مخاطب است. اصل تنوع از ميانة اجرا بسيار اساسي بوده و در نگه‌داشتن تماشاگر تا پايان اجرا نقشي تعيين‌كننده دارد.

10. نقطة اوج: بهترين نمايش‌ها آن‌هايي‌اندكه در آن‌ها ميان نقطة اوج و نقطه پايان فاصلة‌كمي وجود دارد.

11. خسته‌‌گي: خسته‌گي يكي از عوامل مؤثّر بر درك مخاطب است و روان تماشاگر در حالت خسته‌گي جسمي يا رواني، ايدة بنيادي را راحت‌تر دريافت‌كرده و با كمترين مقاومت خواهد پذيرفت. البته خسته‌گي مذكور بايد از نوع خسته‌گي لذيذ باشد نه خسته‌گي آزاردهنده.

_ پس چنان‌كه ديديم از ميان عواملي‌كه در هدايت درك تماشاگر مؤثرند، بسياري از آن‌ها به صورت در زماني عمل مي‌كنند و عدم رعايت ترتيب در ارائة آن‌ها امكان هدايت درك مخاطب را در يك اجرا تا حد صفر كاهش خواهد داد.
.......................


پی نوشت ها:



[243]. محمدي‌فر، محمد‌رضا. فرهنگ تبليغات. وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، تهران، 1377. ص 9

[244]. اسلين، مارتين. دنياي درام. مترجم: شهبا، محمد. هرمس، تهران، 1382. ص 70

[245]. حكيم‌آرا. ارتباطات متقاعدگرانه. ص 300

[246]. شربتيان. درآمدي بر مباني تبليغات. ص 21

[247]. ويكر. چگونه ديگران را متقاعدكنيم؟ ص 80

[248] .‌هاج. كارگرداني نمايشنامه. ص 562

[249]. بلاي. ادبيات تبليغ. ص 79

[250]. همان. ص 79

[251]. حكيم‌آرا. ارتباطات متقاعدگرانه. ص 76

[252]. شربتيان. درآمدي بر مباني تبليغات. صص 21 تا 24

[253]. بلاي. ادبيات تبليغ. ص 24

[254]. سوليوان. تبليغات خلّاق. ص 60

[255]. شكنر. نظريۀ اجرا. صص 348- 337

[256]. همان. ص 496

[257]. حكيم‌آرا. ارتباطات متقاعدگرانه و تبليغ. ص 23

[258]. ‌هاج. كارگرداني نمايشنامه. صص 562 و 565

[259]. حكيم‌آرا. ارتباطات متقاعدگرانه و تبليغ. ص 52 .

[260]. كولمن، جان. كميتة 300. مترجم: يحيي شمس. نشر فيروزه، تهران، 137، ص 46

[261]. سوليوان. تبليغات خلّاق. ص 16

[262]. تريسي. روان‌شناسي فروش. ص 161

[263]. بلاي. ادبيات تبليغ. ص 25

[264]. شكنر. نظرية اجرا. ص 289

Schechner, Richard. Performance studies. P 111, 158, 159 + شكنر، ريچارد. نظرية اجرا. ص 289

[265]. كارنگي، ديل. آيين سخنراني. ص 441

[266]. بلاي. ادبيات تبليغ. ص 53

[267]. حكيم‌آرا. ارتباطات متقاعدگرانه و تبليغ. ص 24

[268]. ميسون. تئاتر خياباني. ص 71

[269] . بنت. تماشاگران تئاتر. ص 152

[270]. كارنگي. آيين سخنراني. ص 244

[271]. ‌هاج. كارگرداني نمايشنامه. ص 565

[272].‌هاج. كارگرداني نمايشنامه. ص 562

[273] . مجله نمايش، شماره 59، ص 49

[274]. براي اطلاع بيشتر نك: شكنر. نظريۀ اجرا. صص 178 تا 181

[275]. براي اطلاع بيشتر نك: همان. ص 14 + براكت. تاريخ تئاتر جهان. ص 38

[276]. حكيم‌آرا.ارتباطات متقاعدگرانه و تبليغ. سمت، تهران، 1384. ص 8

[277]. كارنگي. آيين سخنراني. ص 254

[278]. كارنگي. آيين سخنراني. ص 79

[279] . بنت. تماشاگران تئاتر. ص 82

[280]. مارينيس. فصلنامۀ تئاتر. مقالۀ دراماتورژي تماشاگر. صص 83- 80

[281] . همان. ص 371

[282]. كارنگي. آيين سخنراني. ص 359

[283]. بلاي. ادبيات تبليغ. ص 209

[284]. فيلد، سيد. فيلمنامه‌نويسي. مترجم: عباس اكبري. نيلوفر، تهران، 1383، 65

[285]. ويكر. چگونه ديگران را متقاعدكنيم؟ ص 35

[286]. تريسي. روان‌شناسي فروش. ص 245

[287]. زيم. تبليغاتي‌كه ما مي‌شناسيم به آخر خط رسيده است. ص 194

[288].‌هاج.كارگرداني نمايشنامه. ص 124

[289] . بنت. تماشاگران تئاتر. ص 93

[290].‌هاج.كارگرداني نمايشنامه. ص 199

[291]. محسنيان راد. ارتباط‌شناسي. ص 385

[292]. همان. ص 385

[293]. ‌هاج. كارگرداني نمايشنامه. ص 126

[294]. براكت. تاريخ تئاتر. ج 2. ص 18

[295].‌هاج. كارگرداني نمايشنامه. صص 121 و 122

[296]. حكيم‌آرا.ارتباطات متقاعدگرانه و تبليغ. ص 30

[297]. بلاي. ادبيات تبليغ. ص 42

[298].‌هاج. كارگرداني نمايشنامه. ص 301

[299].‌هاج. كارگرداني نمايشنامه. ص 102

[300]. كارنگي. آيين سخنراني. ص 417

[301]. بروك. فضاي خالي. ص 58

[302]. بلاي. ادبيات تبليغ. ص 30

[303]. بلاي. ادبيات تبليغ. ص 57

[304].‌هاج. كارگرداني نمايشنامه. ص 623

[305]. بلاي. ادبيات تبليغ. صص 54 و 57

[306]. همان. صص 59 و 63

[307]. ويكر، رابرت. چگونه ديگران را متقاعدكنيم؟ ص 13

[308]. بلاي. ادبيات تبليغ. ص 236

[309]. سوليوان. تبليغات خلّاق. صص 43 و 52

[310]. اسلين. دنياي درام. ص 85

[311]. تريسي. صد قانون شكست‌ناپذير موفقيت دركار و زندگي. ص 75

[312]. ويكر. چگونه ديگران را متقاعدكنيم؟ ص 63

[313]. براي اطلاع بيشتر نك: شكنر. نظريۀ اجرا. صص 162 و 264

[314]. صفوي، حسن. افكار عمومي. ص 84

[315].‌هاج. كارگرداني نمايشنامه. صص 117و 180

[316].‌ همان. ص 453

[317]. كارنگي. آيين سخنراني. ص 325

[318]. روبين، ژان ژاك. تئاتر وكارگرداني. مترجم: مهشيد نونهالي. قطره، تهران، 1383. ص 141

[319]. فوكو، ميشل. مراقبت و تنبيه. مترجم: نيکو سرخوش. نشر ني، تهران: 1378، ص 370




Featured Posts

THE FIRST FEMALE NARRATOR A BIG LIE

Deutsche Welle Interview with David(Ali) Farhadpour For those interested in literature and the art of the ancientIran and in particu...

Popular Posts